۱۳۸۶ بهمن ۱۵, دوشنبه

بازگشت

«سلسله موي دوست حلقه دام بلاست
هر که در اين حلقه نيست، فارغ از اين ماجراست»
روزها مي گذرد و ما هر دم احساس می کنیم که بيشتر به این دنيا وابسته مي شويم. اگر چه هر روز پيمانمان را با خدا تجديد مي کنيم ولي همچنان عمل کردن برايمان بسيار مشکل است. گوئي نمي خواهيم خود را در چارچوبي قرار داده و مرزي داشته باشيم! احساس مي کنيم هر لحظه از خدا دورتر و دورتر مي شويم! خود رادر اين فضاي بیکران رها نموده و به چیزی غير از کارمان فکر نمي کنيم!چه تجربه لذت بخش و در نهايت مايوس کننده اي پيدا مي کنيم!
اين رها کردنها مانند افيوني است که در ابتدا چنان لذت بخش است که از خوشي آن سرمست مي شويم ولي پس از مدتي خود را تهي مي یابيم!
غرق شدن در کار ما را سخت دگرگون کرده است، غرورمان افزايش يافته است، گناهانمان بيشتر شده است و زيبائي هاي اين دنيا بيش از حد ما را مجذوب ساخته است!
اينجاست که روح متلاطم ما نياز به آرامش دارد. بايد برگرديم! راه رفته مان اشتباه بوده است! زماني که متوجه اين اشتباه مي شويم، تصميم به بازگشت مي گيريم!
بازگشت به سوي خدائي که بارها وجود خود را به ما اثبات کرده است، خدائي که هميشه نشانه هايش را به روشني درک کرده ايم، خدائي که گويا نمي خواهد ما را از دست دهد!
از اينکه خداوند به فکر ما است و راه راست را برايمان نمايان مي کند، چه احساس شعف و شادي مطبوع و روحاني پيدا می کنيم.
خدائي که با وجود خطاهاي بيشمارمان زنگ خطر را به موقع به صدا در مي آورد تا ما را محافظت نمايد!
و ما از اين بازگشت احساس خوشبختي مي کنيم. توکل رااز ياد برده بوديم و خداي مهربان به ما يادآور مي شود که توکل بهترين چيزي است که انسان را آرام و مطمئن مي کند!
و ما که نظم و آرامش را از دست داده بوديم، با بازگشتي دوباره، آن را بدست مي آوريم، به نماز مي ايستيم، همانند اولين نماز ابوذر در بيابان تنهائي!
و من اينک معني اعتکاف را به درستي درک مي کنم!

هیچ نظری موجود نیست: