۱۳۸۷ دی ۶, جمعه

اجازه بی اجازه

آبی دریا قدغن
شوق تماشا قدغن
عشق دو ماهی قدغن
با هم و تنها قدغن
برای عشق تازه
اجازه بی اجازه
برای عشق تازه
اجازه بی اجازه

پچ پچ و نجوا قدغن
رقص سایه‌ها قدغن
كشف بوسه ی بی هوا
به وقت رویا غدقن
برای خواب تازه
اجازه بی اجازه
برای خواب تازه
اجازه بی اجازه

در این غربت خانگی
بگو هرچی باید بگی
غزل بگو به سادگی
بگو زنده باد زندگی
بگو زنده باد زندگی
برای شعر تازه
اجازه بی اجازه
برای شعر تازه
اجازه بی اجازه

از تو نوشتن قدغن
گلایه كردن قدغن
عطر خوش زن قدغن
توقدغن من قدغن
برای روز تازه
اجازه بی اجازه
برای روز تازه
اجازه بی اجازه

آبی دریا قدغن
شوق تماشا قدغن
عشق دو ماهی قدغن
با هم و تنها قدغن
برای عشق تازه
اجازه بی اجازه
برای عشق تازه
اجازه بی اجازه

در این غربت خانگی
بگو هرچی باید بگی
غزل بگو به سادگی
بگو زنده باد زندگی
بگو زنده باد زندگی
برای شعر تازه
اجازه بی اجازه
برای شعر تازه
اجازه بی اجازه

از تو نوشتن قدغن
گلایه كردن قدغن
عطر خوش زن قدغن
تو قدغن من قدغن
برای روز تازه
اجازه بی اجازه
برای روز تازه
اجازه بی اجازه
-----
شهیار قنبری -------

۱۳۸۷ آذر ۲۷, چهارشنبه

امروز داشتم فکر میکردم که کارم تمام زندگیم رو بلعیده! صبح میرم و عصر میام خونه، کوله لپ تاپمو میذارم خونه و بعد کوله قرمزمو بر میدارم و با عجله میرم کلاس...ساعت 9:15 شب که میرسم خونه دیگه خسته خستم! یه دوش میگیرم و بعد بازم پشت کامپیوترم هستم ....
حتی دیگه وقت نمی کنم تلوزیون تماشا کنم یا کتاب بخونم و یا خونمو مرتب کنم!
تعطیلی 2 هفته ای ژانویه رو میخوام فقظ خونه باشم...کارهای عقب موندمو انجام بدم...امروز به این نتیجه رسیدم که باید برای شرایط الانم یه برنامه ریزی داشته باشم تا بتونم به کارام برسم...حداقل کتابی رو که خریدم رو بخونم! این کلاسهای فوق برنامه حسابی وقتمو گرفته!
سال جدید یه تغییراتی میخوام توش بدم و سه شنبه عصرمو آزاد کنم.
ورزش رو هم دیگه نگو، هر از گاهی 20 دقیقه دوچرخه میرم! همین!
تو ایران آخر هفته ها برام خیلی مزه نداشت ولی اینجا از همون اول هفته شروع به شمردن میکنم تا به آخر هفته برسم! آخر هفته ها رو خیلی دوست دارم، حیف که زود تموم میشه!
آدم حواسش نباشه زندگی همین جوری از دستش در میره و یهو چشم باز میکنی میبینی که عمرت به آموختن گذشته و بس!
انگار که زندگیهامون پر از استرس و نگرانی شده و هر کاری میکنیم ازشون خلاصی نداریم!
دوست داشتم توی یه باغی بودم با یه اتاق کوچیکی توش و یه چشمه ای کنارش...نه آب صاف شده میخواستم و نه برق! نه تلفن و نه کامپیوتر! نه کار میکردم و نه کلاس میرفتم! درست مثل آدم و حوا! من بودم و باغ و چشمه! و آفتابی که مرا گرم کند و شرابی که مرا نخورده مست کند!

۱۳۸۷ آذر ۲۵, دوشنبه

ناظم حکمت

من اگر یک بار دیگر خود را باز می یا فتم

نمی گویم که اگر آب حیات می خوردم

اگر دیگر بار ، درها گشوده می شد

و من دوباره به این سرا ، پا می نهادم

درست همین گونه زندگی می کردم

غرق خون

درست همین گونه ، در عشق و جنون

من اگر یک بار دیگر خود را باز می یافتم ... !!!


<ناظم حکمت>

باده تلخ غمت هركه نوشد، كنج غم را كي به شادي مي فروشد

۱۳۸۷ آذر ۱۸, دوشنبه

حس زنده بودن!

هیچ چیز مانند نوشتن نمی تواند مرا آرام کند. خوشحالم که هنوز چشمانم بقدری روشن است که در تاریکی هم قادر به تشخیص کلمات است و دستانم اینقدر قدرتمند است که میتوانم بنویسم. و این نوشتن مانند مرهمی است بر زخمهای کوچکی در قلبم که هر از گاهی سر باز می کنند.
آنهایی که همیشه از دنیای مدرن و زندگی پر هیاهوی ماشینی در فرار بوده اند، و همیشه در تخیلاتشان گریزی به دنیای کوچک و ساده خود داشته اند، میدانند که این دنیای ساده و بی هیاهو در واقعیت وجود ندارد و ما ناگزیریم که با خوبی ها و بدیهای دنیای مدرن آشنا شده و بپذیریم. باید که آرمانمان را فدای واقیت کنیم و این چه سخت است برایمان! روحمان مقاومتی عجیب برای این فدا شدن نشان می دهد! اما ما می توانیم!
گذشت زمان، مناظر بیشتر و پیچیده تری از دنیای اطرافمان را آشکار می کند و بیش از پیش واقعیت ها را نشان میدهد و ما به این می اندیشیم که تغییر این دنیای بزرگ عملا غیر ممکن است! آنچه که باید تغییر کند ما هستیم! تا زنده بمانیم! تا زنده بودن خود را حس کنیم!
روح سرکشمان باید در این دنیای متمدن رام شود تا ما نیز آن کنیم که لازمه این زندگی مدرن است.

عقل و تیزهوشی، سیاست و پیچیدگی، دوستی های گسترده و نهایتا خود پرستی، کار و پول و همینطور جنگ، پیروزی و شکست جزئی از زندگی مدرن هستند که باید آنها را پذیرفت. برای زندگی در این دنیای متمدن پر از اجزاء پیچیده، باید قلبی بزرگ و سخت داشت تا بتوان این اجزاء سخت را در آن جای داد. تا بتوان قلب را برای زندگی کردن زنده نگه داشت.
و اینک زندگی ساده باشد یا مدرن، سخت باشد یا نرم، پر هیاهو باشد یا آرام، زیبا باشد یا زشت، آسان باشد یا پیچیده، مهم نیست! آنچه که مهم است این است که ما می خواهیم زنده باشیم و زندگی کنیم!