۱۳۸۶ اسفند ۷, سه‌شنبه

رفتن

امشب داشتم يادداشتهاي چند سال پيشم رو مي خوندم، مطلبي داشتم درمورد رفتن که قسمتي از اون رو اينجا ميذارم! زمان خيلي زود ميگذره...اون موقع نميدونستم بالاخره خواهم رفت...
هميشه بايد براي رفتن آماده بود، رفتن به يک مهماني، رفتن به يک مکان جديد، کشورجديد و ...
معمولا انسانها هنگام رفتن به این فکر میکنند که مبادا تصمیم درستی نگرفته باشند، اما باید رفت، باید حصارها را شکست! فقط رفتن است که انسان را زنده نگه می دارد!
اگر چه من دیر فهمیدم که باید بروم اما خوشحالم که بالاخره فهمیدم. حال این زمان و بازی سرنوشت است که مرا بپذیرد و یا به زمین افکند. اما این را می دانم که سرنوشت انسان مطابق میل و اراده او رقم می خورد پس بر این باورم که زمان مرا کمک خواهد کرد!
و این اراده من است که باید تسلیم ناملایمات جاده رفتن نشده و با صبر و پشتکار مسیر این جاده را طی کند.
و اکنون بر این باورم که «خواستن توانستن است»!

هیچ نظری موجود نیست: