۱۳۸۶ اسفند ۱, چهارشنبه

آرزو

اين چند سال اخير تنها آرزوم اينه که يک روز تمام روي يه مبل زير نور آفتاب بشينم و به موسيقي دلخواهم گوش بدم، بدون اينکه نگران چيزي باشم!
افسوس که هميشه وقت کم ميارم.در طول هفته که حسابي مشغولم، اين کلاسهاي زبانم هم که مزيد بر علت شده! ديگه زبان خودم هم يادم رفته! آخر هفته که ميشه بايد خريد کنم و به خونه برسم. آخ که اين کاراي خونه تمومي نداره!از يه طرف تميز ميکنم از طرف ديگه بازم همون آشو همون کاسه است. هر کي ندونه فکر ميکنه 6 تا بچه قد و نيم قد دورمو گرفتن!
ايران که بودم مادرم ميگفت ليلا واسه من از ده تا بچه هم بدتر! ولي جان خودم خيلي بچه مرتبي بودم فقط روزهائي که مادرم نبود جورابام بالاي لوستر بود!آخ که چقدر مزه ميداد؛-)
آخ اگه مي تونستم مثل بعضي از اروپائيها لباسامو هر6ماه يه بار مي شستم و يا ظرفهامو با کف مي شستم و ....چقدر زندگي برام آسون مي شد! نرگس عزيزم وقتي که دارن براي بي نظميت دعوات مي کنن به ياد من باش ، جورابهاي کثيفت رو دور ننداز و از شستن جورابهات فرار نکن که دير يا زود زندگي دامنت رو ميگيره و همه اين کارها رو بايد انجام بدي!
بالاخره روزهاي يکشنبه هم بس که نگران اينکه دوشنبه مياد و من هيچ کاري نکردم، هستم نميفهمم کي تموم ميشه!
فقط يادم رفت بگم که اينجا ديگه زياد اتو کاربرد نداره و خوشبختانه از دست اين يکي راحتم!:)
اما اين هفته به خودم قول دادم که از اين به بعد هر ماه يه بار آرزوم رو برآورده کنم!البته اگه آفتاب پيدا کنم!
راستي يه قول ديگه به خودم دادم، که درست کردن لازانيا رو ياد بگيرم!
دير وقت، بايد برم.هايده همچنان مي خواند:
ای دریغ از آن همه دلدادگی ها
سادگی ، افتادگی ، آزادگی ها
شد نصیب من از این بیگانگی ها
گریه ها ، خندانه ها ،دیوانگی ها
...

۳ نظر:

ناشناس گفت...

خانم لیلا خیبرشکن عزیز! دانشجوی سابق فوق رشته‌ی ریاضی مرکز تحصیلات! قدیما ساتگین به جام فلزی شراب خطاب می‌شد.
خوش و خرم باشید.

ناشناس گفت...

که آفتاب دلت میخواد :)
چی بگم والا !

ناشناس گفت...

سلام عمه لیلای عزیز
خیلی خوشحالم که وبلاگتو دیدم
من دوست داشتم بهت ایمیل بزنم اما تو وبلاگت نبود .
ممنون از اینکه عروسیم اومدی عزیزم ...
شاد باشی و خرم و کامیاب..
ادرس ایمیلتو واسم بفرست .....
<<>>>
raziyehnn@yahoo.com