۱۳۸۹ آبان ۳۰, یکشنبه

آه که چه دلتنگتم مهربانم!
دیگر تحملم تمام شده است...تمام سلول های وجودم تو را می خواهند...و من چه بیتاب و مشتاق منتظر لحظه ای هستم تا دستانم را در دستانت جا دهم و همچون کودکی در آغوش گرمت به امنیت و آرامش برسم.
زمان این روزها چه کند می گذرد، تو گویی که روزها به سختی به شب بدل شده و شب نیز برایمان همچون سالی طول می کشد...من نیز مانند تو روزها را میشمارم تا نگاهم دوباره در نگاهت گره بخورد...چه سرنوشتی داشته ایم! جدایی وصل، جدایی وصل، جدایی وصل...جدایی آه که چه سخت است دور از تو بودن! تا به کی چرخه سرنوشتمان، این بازی جدایی وصل را رها خواهد کرد؟

۱۳۸۹ مهر ۸, پنجشنبه

چکش به فرق من مزن ای صبر فولادین من
من ضربت پتک زمان سندان به سندان دیده ام

۱۳۸۹ شهریور ۳, چهارشنبه

من هنوز موئمنم! شعله ایمان هنوز قلبم را روشن نگه داشته است...خدایا هنوز در باورم هستی و رها شدن از تو برایم بسی دشوار است. هنوز در خلوت خود تو را صدا میکنم و با تو به سخن می نشینم!
آه که چه زیباست با تو بودن!
تو را هرگز رها نخواهم کرد ای اولین و آخرین امید من!

۱۳۸۹ مرداد ۲۸, پنجشنبه

عزیزم،

چند دقیقه ای هست که از بچه ها خداحافظی کردم و اومدم خونه. امروز بچه ها خیلی بهم لطف کردن، کلی دور و برم بودن تا من دلتنگی رو حس نکنم. همین که رسیدم خونه، دنیا دور سرم چرخید...هر طرف خونه داد میزد پس کو عزیزت؟ گلدونهای جلوی پنجره دلتنگت بودن! خونه رو دست نزدم، حتی مرتب نکردم...دیشب که کفشهامو جلوی تخت درآوردی، برشون نداشتم...تو حموم واکس موت جلوی چشممه...لباسهایی که از فرودگاه برگردوندم همه رو مبل وسط حاله...هنوز بوی قشنگت رو حس میکنم. من که هر شب سرم رو قلبت بود و صدای طپش قلبت بهم آرامش میداد، امشب نمی تونم بخوابم...اشکام سرازیرن..نمیدونم چیکار کنم...فقط صدات آرومم می کنه...کاش نذاشته بودم نفیسه بره...بد جور دلتنگتم عزیزم...
بیدار نشستم تا اینجا ببینم که هواپیمات به سلامتی نشسته تا خیالم راحت بشه.

۱۳۸۹ اردیبهشت ۳۱, جمعه

آه بعد از مدتهای طولانی، دوباره دلم خواست بیام اینجا و بنویسم...می خوام دوباره برگردم به همون حال و هوای قدیمی...
تو این مدت اتفاقات زیادی افتاده و من مثل همیشه باز پر از هیجان و دگرگونی بودم...کارام خیلی زیاد شده ولی در عوض آرامشم چندین برابر شده...
چند روز پیش آمستردام بودیم، مطلع شدیم که فستیوال موزیک آمستردام همون روز شروع می شه و برنامه آغاز فستیوال رو یک خواننده مصری (Amal Maher) آغاز می کنه! برای اینکه همه مردم بتونن ببینن، یه اسکرین بزرگ تو یه پارکی گذاشته بودن تا مردم مجانی این برنامه رو زنده ببینند...بعدن از مردم شنیدیم که بلیطش گرون بوده!
ما هم تصمیم گرفتیم یه سر به اون پارک بزنیم، وقتی رسیدیم اونجا کلی تعجب کردیم، مردم هلندی زبان چنان برای دیدن یک خواننده عربی اومده بودن که انگارCeline dion اومده بود. همشون کلی غذا و نوشیدنی آورده بودن و رو صندلی هایی که از قبل چیده شده بود نشسته بودن. اونجا بود که متوجه شدیم این خواننده قراره آوازهای خانم oum Kalthoum رو اجرا کنه و من تازه اونجا متوجه شدم که این خانم ام الکلثوم یک خواننده بی نظیر مصری بوده و خیلی از مردم دنیا می شناسن و همه مردم مصر دوستش دارن...مثل هایده خودمون...
خلاصه اونجا فهمیدم که چقدر از دنیا عقبم...تازه فهمیدم که اگه به جای اینکه تمام وقت از عربها بد بگم، کمی زبان عربی یاد می گرفتم می تونستم از آواز بینظیر خانم امل ماهر بیشتر لذت ببرم. واقعا زیبا خوند!
اینجا و اینجا میشه قسمتی از برنامه اون شب رو شنید و دید!


۱۳۸۹ اردیبهشت ۷, سه‌شنبه

کسی دیگر نمی پرسد
چرا تنهای تنهایم

۱۳۸۸ اسفند ۱۰, دوشنبه

سمینار

خیلی وقته اینجا سر نزدم، دلم برای نوشتن تنگ شده! دیگه حتی برای نوشتن یک جمله هم وقت پیدا نمی کنم!
امروز سر سمینار Prof. Ingrid Daubechies از دانشگاه پرینستون بودم که درباره آنالیز نقاشیها با استفاده از image processing صحبت می کرد! تقریبا تمام سمینار رو خواب بودم و گردنم هر از گاهی شل میشد و می افتاد و من بیدار میشدم. یه چند جمله ای گوش میدادم و دوباره می خوابیدم. نمیدونم چرا اینقدر خواب آلود بودم. البته من عادت دارم کلا سر سمینار ها بخوابم، بجز البته سمینارهای خودم.
سمینار رو توی یکی از ساختمانهای قدیمی دانشگاه برگزار کردن و قبل از صحبت کردن سخنران اصلی، سه نفر اومدن تو سن و کمی درباره این خانم صحبت کردن و اینکه لیسانسش رو از دانشگاه بروکسل گرفته! میکروفن هم تقریبا نیمه خراب بود و هر از گاهی هم سوت می کشید (نمی دونم سوت با ص یا با س...من از بچگی غلط املایی زیاد داشتم:-) )! خلاصه هر جوری بود تا آخر سمینار نشستم...فکر کنم یکی از دلایلی که رفتم به اون سمینار این بود که نزدیک فروشگاهی بود که من خیلی دوستش دارم و اغلب بهش سر میزنم.
به هر حال نیم ساعت مونده به تعطیلی فروشگاه خودمو به اونجا رسوندم و تونستم یکم خرید کنم. کلی برای خودم لباس پرو کردم. همه لباسهایی که انتخاب کرده بودم رو دوست داشتم بخرم ولی خوب خیلی گرون بودن...بهر حال دو تا شو با وسواسی تمام انتخاب کردم و بقیه رو هم با حسرت دادم به فروشنده..:-)
امروز داشتم فکر می کردم، یکی به خاطر درآمد خوب بر نمی گرده ایران و یکی دیگه به خاطر حجاب، یکی هم به خاطر آرامش اینجا دوست نداره برگرده ایران...منم به خاطر اتاقهای پرو اینجا دوست ندارم برگردم ایران:-)...با راحتی تمام اینجا میشه لباس پرو کنی و انتخاب کنی و یا اینکه پس بدی! آینه هاشونو که نگو!

۱۳۸۸ بهمن ۱۹, دوشنبه

بستان قدح از دستم ای مست که من مستم

سخن مستانه می گويم ولی هوشيار می گردم
گهی خندم گهی گريم گهی افتم گهی خيزم
مسیحا در دلم پیدا و من بیمار می گردم
بیا جانا عنایت کن تو مولانای رومی را
غلام شمس تبریزم قلندروار می گردم
نه من بیهوده گرد کوچه و بازار می گردم
مذاق عاشقی دارم پی ديدار ميگردم
خدايا رحم کن بر من پريشان وار می گردم
خطا کارم گناهکارم به حال زار می گردم
شراب شوق می نوشم به گرد يار می گردم

شب سحر فکر من آن وصف رخ ماه تو بود

شب سحر فکر من آن وصف رخ ماه تو بود

هیچ نبوود ز من آن همه از جاه تو بود

خورده بودم که می ای تا که سحر رقص کنم

تا بگیرم به سماع آنکه ز درگاه تو بود

هیچ لایق نشد آن وصف تو را ماه جبین

بر تو یکتای سحر ماه صف راه تو بود

هیچ ندیدم صنمی چون تو به دیر صنمان

همگان خاک شدند چون دم آن آه تو بود

هیچ تاثیر نکرد آن می ناب ازلی

چون به سالی که جدا از بر گمراه تو بود

هیچ نبوود توان چون که به شعر میرزا

چون نظر برکنی از غیر نظرگاه تو بود

دوست دارم در پی ات آیم که انکارم کنی

دوست دارم در پی ات آیم که انکارم کنی

حلقه بر گوشم کنی رخصت بر این کارم کنی

بوسه برگيري ز من گيري رقيبان آتشين
تا که جانم گيري و فل الفور در نارم کني
با همه دم گيري و چون نوبت ما مي شود
سخت گيري بر من و خواهی که بيمارم کني
مدعی سازی همه با نام من یا هو زنند
تا به کفرم گیری و در چوبه ی دارم کنی
راه بر بندي من و گيري به سان عامري
تا که فرمان نابرم کوشي که آزارم کني
سجده گيرم بر درت هيهاي و هيهايت زنم
تا برون ايي مرا رسواي بازارم کني
بر همه منکر شوم بود خدایی جز تو من
تا به دنبالم شوی در نفی اقرارم کنی
سخت گیری انجمن فرمان به تنبیهم کنی
تا که باشد آورند دستور بر خوارم کنی
لیک من میرزای هم کوشم به شعر وهر سخن
وصف تو گویم که شاید یک دمی یارم کنی

۱۳۸۸ بهمن ۱۵, پنجشنبه

آشفته تر از این نتوانم، نتوانم
مستانه تر از می نشناسم، نشناسم
چون باغ من اینک بشود عالم اموات
تا در برت هستم، نهراسم، نهراسم
ای مهر تو ببسته دل و چشمم
بی یاد غمت، هیچ نمازی نگزارم، نگزارم
گرم آن روز که سبزان کنند آباد
بی شعر تو، وصفی نسرایم، نسرایم
اکنون که زعشق تو مرا، تاب نمانده است
ابلهم من که ز تو دل نربایم، نربایم

۱۳۸۸ دی ۲۰, یکشنبه

بی پا و سر کردی مرا

گفتم ای عشق مرا بار دگر راه بزن
از لب لیلی من بوسه به زنگاه بزن
چون نفس گیری ودربند کنی عشاق را
باش که در مرحمتت چنگ مرا گاه بزن