کنفرانس یه شام سنتی وایکینگ ها رو ترتیب داده بود که اول در یکی از جزایر سوئد مراسم خاصی برگزار شد و همونجا هم شام خوردیم..بعد از دو و نیم ساعت مسافرت با کشتی وارد یه جزیره بسیار زیبا شدیم، چند نفر از سربازان اونجا که به شکل قدیمی وایکینگ ها لباس پوشیده بودند به استقبالمون اومدن و ما رو بردن به یه قلعه و کلی مراسم خاص انجام دادن که در آن موقع یعنی زمان وایکینگ ها مرسوم بوده...دو تا سرباز با اسلحه های قدیمی شلیک کردن و پس از اون یکی از توپ های قدیمی رو بکار انداختن و باهش شلیک کردن...یکی از اونها با صدای بسیار بلند توضیح میداد...صدای بلندش واقعا فوق العاده بود!
خلاصه همه اون چیز هایی که تو فیلم ها دیده بودم و یا تو کتابها خونده بودم توی اون قلعه از نزدیک دیدم و کلی ذوق زده شدم...:)
از همه جالب تر شام سنتیشون بود...از قاشق و چنگال بسیار بزرگ و دو شاخه معلوم بود که وایکینگ ها باید آدمهای درشت هیکل با دستهای بسیار بزرگ بوده باشن...نوشیدنی ها هم توی شاخ های مخصوصی سرو شد که برادرم تو خونشون یه نمونشو تو دکور دارن..:)
نون سنتی خیلی خوشمزه ای رو آماده کرده بودن...مواد سالاد به صورت خرد نشده تو سبد روی میز بود...شمع ها طوری بودن که به سرعت آب میشدن و میریختن روی رومیزی..البته همون شمعهای ریخته شده هم میز رو زیبا کرده بود...
خوب توی اون قلعه تاریک با اون میز شام که گوشتهای کباب شده رو روی یه میز خیلی بزرگ آوردن و با یک تیشه تیکه تیکه کردن، و دختران و زنانی که همگی لباس سنتی پوشیده بودن و غذا سرو می کردن، و همینطور پشت بام قلعه که از روش میشد جزیره و دریا رو دید که خونه های زیبایی توش بود و چراغهای کوچیکی توش می درخشیدن...همه و همه منو یاد فیلمهای قدیمی انداخت که توش همه این صحنه ها رو دیده بودم...واقعا برام جالب بود...
خوب به هرحال درسته وقتی میرسم هتل از خستگی یه راست پرت میشم تو رختخواب ولی با اینهمه داره فعلا خوش میگذره...:)
من نمیدونم این کفش پاشنه بلند رو کی اختراع کرد...این دوروزه این کفش ها پدر پاهای منو در آورده..خوب اینجا اینقده فضاش با کلاسه که واقعا آدم باید شیک باشه..اونم کسی مثل من که تقریبا 160 سانتیمتره و تازه بخواد دامن هم بپوشه و کنار این اروپائی های خوش تیپ قد بلند ( مهری و سارا سوئ استفاده نکنین!...منظورم دختراشونه!) راه بره دیگه واقعا مجبوره کفش پاشنه بلند بپوشه تا دپرس نشه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
ولی حالا با اینکه فردا با مارتین و دنیس که هر دو تا شون بالای 180 تا قد دارن قرار میتینگ دارم ولی مهم نیست..دیگه مهمونی تموم شده و من عمرا این کفشها رو بپوشم...!!!!!!!!!!!!!!:) هه هه هه!
آخرین چیزی هم که باید بنویسم سخنرانی نواک از دانشگاه آکسفورد بود که فوق العاده بود و فکر کنم تنها سخنرانی بود که از اول تا آخرش گوش دادم. خوب به خاطر این سخنرانی تور بازدید شهر رو از دست دادم ولی بعد فهمیدم که ارزششو داشت...!:)
۵ نظر:
حالا نمی خواد برا سوغاتی مخصوص من اینقدر خودتو زحمت بدی. همون کتونی هات رو بپوش :)
در ضمن عکس از خودت بده بابا ...
زودم بیا دلم تنگ شدهههههههه
سارا راست ميگه برا منم همينطور.
بابا عكس خودت كو.
ميبينم كه داري خانم ميشي و كفش پاشنه بلند ميپوشي. بلخره مردم فهميدن كه تو دختري؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
نگو مارتين هم دختره ها!!!!!!!
بعدشم تو متر ورداشتي مردم رو متر ميزني كه بفهمي خودت كوتوله اي ! مينويسي اون 170 داره من 160! ناسلامتي رياضي داني ! نميدوني 10 تا به خودت اضافه كني ميشي 170 !!!!!
يا 10 تا از اونا 10 تا كم كني هم قد ميشي! سعي كن كعادلات زندگي تو از راحت ترين راه حل كني.
تمام قد بلند ها رو 10 سانت از بالا قطع كن اونوقت مجبور نيستي پاشنه بلند بپوشي.
ميبوسمت.
خوش بگذره.
از دست این دوتا...من این همه مطلب نوشتم و مثل اینکه شما فقط اون چند خط و دیدین...
خوب آدم باید برای مهمونی لباس مهمونی بپوشه و سر کارم لباس کارگری بپوشه دیگه جانم!
خوب جدای از همه اینا، جان خودم من اون کفشو دیگه فقط موقع دوچرخه سواری میپوشم...:)
سلام
ليلا جان منم ازت خواسته بودم كه برام عكس بفرستي!چي شد ما از يادت رفتيم؟!
وایکینگها کارتون محبوبه من بود وقتی بچه بودم . راجع به آرایش هم موافقم آدم تو ایران موعتاده آرایش میشه میشه مثل گربه ای که اگه سیبیلشو بکنی نمیتونه تعادلشو روی دیوار حفظ کنه. یادته عمه وقتی سوار رنجر شودیم وقتی قیافها یادم میوفته خندم میگیره دوست دارم ببینم عکس عملت وقتی سوار قطار مرگ شودی چی بوده اون وحشتناک تر یا رنجر؟
ارسال یک نظر