این روزها به هر وبلاگی که نگاه میکنم یا در مورد عشق و عاشقی نوشتن و یا شعر گذاشتن و یا سیاسی نوشتن و یا مثل من از دلتنگیهاشون و روزمرگیهاشون نوشتن...تقریبا بیشتر وب لاگها شبیه هم هستن...این نشون می ده که ما چقدر احساساتی هستیم...
اما نمیدونم چرا تو زندگی اجتماعی همیشه با این مسئله مشکل داریم...اینجا احساسات خیلی از مردم مثل ماها عمیق نیست ولی در ظاهر اینقدر از احساساتشون مایه میذارن که آدم فکر میکنه بابا اینا از جنوبی های ما هم احساسی ترند...براحتی وقتی هم دیگه رو میبینن لبخند ملیحی بهم میکنن و از تمام اجزای صورتشون بهره میبرن تا ابراز محبت کنن...با اینکه خیلی خجالتی هستن ولی براحتی همدیگر رو می بوسن...بخصوص که نسل جوان از هر فرصتی استفاده میکنن تا عشقشون رو نشون بدن...
از همه جذابتر رفتاره پیراشونه که یه جوری دست همدیگه رو تو خیابون میگیرن که انگار تازه همدیگه رو پیدا کردن:)
خلاصه اینجا آدم تازه می فهمه که دوست داشتن چقدر مهمه!
البته به قول یکی از دوستهای بلژیکیم، اینجا مردم همدیگه رو مثل لباس دوست دارن و هر وقت دیگه برای همدیگه جذاب نیستن براحتی شریکشون رو عوض میکنن دقیقا مثل یه کت!
ولی با تمام این وجود اینجا آدم متوجه می شه که باید از احساسات انسانیش بیشتر بهره ببره تا بتونه زندگی آرومی داشته باشه!
اما نمیدونم چرا تو زندگی اجتماعی همیشه با این مسئله مشکل داریم...اینجا احساسات خیلی از مردم مثل ماها عمیق نیست ولی در ظاهر اینقدر از احساساتشون مایه میذارن که آدم فکر میکنه بابا اینا از جنوبی های ما هم احساسی ترند...براحتی وقتی هم دیگه رو میبینن لبخند ملیحی بهم میکنن و از تمام اجزای صورتشون بهره میبرن تا ابراز محبت کنن...با اینکه خیلی خجالتی هستن ولی براحتی همدیگر رو می بوسن...بخصوص که نسل جوان از هر فرصتی استفاده میکنن تا عشقشون رو نشون بدن...
از همه جذابتر رفتاره پیراشونه که یه جوری دست همدیگه رو تو خیابون میگیرن که انگار تازه همدیگه رو پیدا کردن:)
خلاصه اینجا آدم تازه می فهمه که دوست داشتن چقدر مهمه!
البته به قول یکی از دوستهای بلژیکیم، اینجا مردم همدیگه رو مثل لباس دوست دارن و هر وقت دیگه برای همدیگه جذاب نیستن براحتی شریکشون رو عوض میکنن دقیقا مثل یه کت!
ولی با تمام این وجود اینجا آدم متوجه می شه که باید از احساسات انسانیش بیشتر بهره ببره تا بتونه زندگی آرومی داشته باشه!
۵ نظر:
آبجی تیکه ننداز دیگه ... ;)
دلم امشو به تنهایی خود خو کرده،
ای جونم وای دلبر
یاد چشمون سیاهش منو جادو کرده،
آی جونم وای دلبر
دلم پیش پر میزنه، به هر دری در میزنه
به هرخونه سرمیزنه ،دلم دلم دلم
خدا مهربونه، یار عاشقونه،
دل مو جوونه ،خدا خدا خدا
خودش خوب میدونه، که بر جون عاشق،
جدایی گرونه، خدا خدا خدا
هنو از دست غمش دیده ی مو گریونه،
آی جونم وای دلبر
بعد عمری هنوم مرغ دلم نالونه،
آی جونم وای دلبر
میرم میگردم سر به سر،دشت و دمن کوه و کمر میرم از او گیرم خبر ، میرم میرم میرم
خدا مهربونه، یار عاشقونه،
دل مو جوونه، خدا خدا خدا
خودش خوب میدونه، که بر جون عاشق ،
جدایی گرونه، خدا خدا خدا
خداوندا دلم یه جایی بنده ،آی گلم
همو جایی که ایوونش بلنده
همو جایی که دلخواهم صنوبر
همو جایی که او بالا بلنده
خدا مهربونه، یار عاشقونه،
دل مو جوونه ،خدا خدا خدا
خودش خوب میدونه، که بر جون عاشق
جدایی گرونه، خدا خدا خدا
سلام
آره چقدر خوبه آدم آدمو دوست داشته باشه، می دونی اگه اونجا آدما همو مثل لباس دوست دارن اینجا مثله ارثیه پدری برخورد می کنن باهاش. یعنی اگه یکیو دوست دارن دیگه طرف باید 100% در اختیار اونا باشه و طبق میل اونا رفتار کنه . به قول سعدی :
گر از دوست چشمت بر احسان اوست
تو در بند خویشی نه در بند دوست
سلام.اره تقريبا درست ميگي محتواي وبلاگها خيلي شبيه هم شده ولي من فكر ميكنم خيلي به احساساتي بودن مردم ما ربط نداشته باشه.شاسد جهتگيري و نوع احساسات و فرهنگ و مخصوصا نوع زندگيشون از درجه اهميت بيشتري برخوردار باشه
سلام ليلا جان
به نظر من ارزش احساسات در بروز دادن اونهاست نه در عمق آنها.وقتي چيزي زياد در عمق باشه زمان زيادي براي بيرون اومدن مي خواد.
ارسال یک نظر