۱۳۸۷ مرداد ۱۶, چهارشنبه

چه دانستم که این دریا موج خون فشان دارد!

امشب داشتم با یه نفر ازایران صحبت می کردم...فقط خبرهای بده که اینجا به ما می رسه. هر وقت با خونمون صحبت می کنم میگن همه چی عالیه ولی خبرها میرسه....امروز می گفتن که بیشتر خا نواده ها بیشتر از دو وعده گوشت نمی تونن درماه بخورن، خیار کیلوئی 1000 تومن شده...وضعیت روحی مردم خراب شده...خلاصه یه داغی گذاشت تو دل ما و خداحافظی کردیم!
گاهی وقتها فکر میکنم که چقدر خود خواهم اگه بخوام اینجا بمونم! خبرهای نه چندان خوشایندی که امروز شنیدم، یه تلنگری برای من بود که یکم دورو برمو نگاه کنم...زیادی در خودم غرق شده بودم...به این فکر کنم که چیزهای مهمتری هست که باید بهشون فکر کنم!
هنوز آتیشی که تو دلم روشن شد خاموش نشده...دستم از همه جا کوتاهه...نمی دونم اونجا چه خبره، خبر های ضد و نقیض هم که خیلی زیاده...
امروز از خودم شرمنده شدم بابت خرید هایی که میکنم و خوش گذرونیهائئ که می کنم...

۱ نظر:

ناشناس گفت...

این قافله عمر عجب میگذرد...دریاب دمی که با طرب می گذرد...ساقی غم فردای حریفان چو خوری....پیش آر پیاله را که شب میگذرد...