امشب طبق معمول خونه پریسا و آقا حمید بودم و مراسم شعر خوانیمون براه بود...در کنار پدر شاعر و ادیب پریسا هم لطف خاصی برامون داشت...کاش میشد بیشتر اینجا باشن...:)
اینقدر برامون شعر خوندن که من حسابی از خودم شرمنده شدم که چند بیت شعری هم که از حافظ بلد بودم دیگه دارم کم کم فراموش میکنم...این علوم پایه هم حسابی مخ ما رو گذاشته سر کار و دیگه داره تمام خاطرات و روحیات لطیف ما رو ازمون میگیره...دیگه از حافظ که فقط کتابش روی میزم مونده که فقط باهش به دوستامون پز بدم که ما ایرانیها شعر زیاد دوست داریم...قرمز قرمز :) (اصطلاح ترکی ،عینا به فارسی ترچمه شده...) هم می خواستم مثنوی مولوی رو این دفعه با خودم بیارم...خوب شد که نیاوردم و گرنه کلی شرمنده مولوی میشدم...از پروین اعتصامی و سعدی و...تار عرفانی خودمون و نون و پنیر و سبزی هم که فقط عکسشونو به دیوار دارم که اونم باز غنیمته ...که ماهی یه بار چشمم بهشون می افته...خلاصه پاک شدم آدم آهنی ویروسی شده، بی شارژ زنگ زده!...:)
این کارهای سوئد رو که انجام بدم، یه سر میرم سرویس...!
ولی باز هر چی باشه این یکی رو می دونم که:
« مرا مهر سیه چشمان ز سر بیرون نخواهد شد....»
و بقول پدر پریسا:
« اگر چه اروپا گلستان بود
ولیکن مرا قبله ایران بود»
اینقدر برامون شعر خوندن که من حسابی از خودم شرمنده شدم که چند بیت شعری هم که از حافظ بلد بودم دیگه دارم کم کم فراموش میکنم...این علوم پایه هم حسابی مخ ما رو گذاشته سر کار و دیگه داره تمام خاطرات و روحیات لطیف ما رو ازمون میگیره...دیگه از حافظ که فقط کتابش روی میزم مونده که فقط باهش به دوستامون پز بدم که ما ایرانیها شعر زیاد دوست داریم...قرمز قرمز :) (اصطلاح ترکی ،عینا به فارسی ترچمه شده...) هم می خواستم مثنوی مولوی رو این دفعه با خودم بیارم...خوب شد که نیاوردم و گرنه کلی شرمنده مولوی میشدم...از پروین اعتصامی و سعدی و...تار عرفانی خودمون و نون و پنیر و سبزی هم که فقط عکسشونو به دیوار دارم که اونم باز غنیمته ...که ماهی یه بار چشمم بهشون می افته...خلاصه پاک شدم آدم آهنی ویروسی شده، بی شارژ زنگ زده!...:)
این کارهای سوئد رو که انجام بدم، یه سر میرم سرویس...!
ولی باز هر چی باشه این یکی رو می دونم که:
« مرا مهر سیه چشمان ز سر بیرون نخواهد شد....»
و بقول پدر پریسا:
« اگر چه اروپا گلستان بود
ولیکن مرا قبله ایران بود»
۳ نظر:
زندگانی انجا خوش است که انسان بودنت رابه ترید نگیرند...برای عشق لیلی تو راراهزن نگیرند...
بسیار زیبا بود .
جات خالی دیشب تا 2 شب مولانا می خوندم ، غزلیات شمس.
من این ایوان نه تو را نمی دانم نمی دانم ....
لیلا جون سلام
تو که پاک آبروی مارو بردی.
این همه تو تبریز بجای درس خوندن فال حافظ میگرفتیم چی شد. یادته تا میخواستیم نفس بکشییم فال حافظ می گرفتیم.
این غزل یادته:
بود آیا که در میکده ها بگشایند
گره از کار فروبسته ما بگشایند
اگر از بهر دل زاهد خودبیت بستند
دل قوی دار که از بهر خدا بگشایند
هرکی اینو یه جور واسه خودش معنی میکرد.
راستی بهت نمیاد آدم آهنی ویروسی بی شارژ باشیو خیلی هم سرحال و با احساسی.فکر کنم زیاد انتگرال گرفتی!!!!!
ارسال یک نظر