۱۳۸۷ فروردین ۲۹, پنجشنبه

امروز تمام روز تو رختخواب بودم، مثل اینکه من با سرما خوردگی قرار داد بستم که هر سال یه دو سه باری در خدمتش باشم. ولی بدم نشد...این روزها زیاد کار کردم وکم خوابی داشتم و امروز با این خواب 12 ساعته یه کم جبران شد. عصری سارا اومد اینجا با کلی سبزیجات تازه و رنگارنگ ...یه سوپ خیلی خوشمزه درست کرد و باهم خوردیم، خیلی مزه داد...
امسال کلی دوستهای جدید پیدا کردم، به قول منیژه ما از دوست همیشه شانس داشتیم...دوست خوب به خصوص تو غربت یه نعمت و آدم باید کلی قدرشو بدونه و به آسانی از دست نده...

۲ نظر:

ناشناس گفت...

سارا دوست داره همیشه دوستاش سالم و خوشحال باشن.
بوس

راستی حالا که با اون حالت مجبور شدی یه کوه ظرف بشوری نظرت عوض نشده؟ :)

leila گفت...

می دونی که من عاشق ظرف شستنم! (;