امروز پیرزنی را دیدم که لباس فاخری به تن کرده و در زیر باران، نرم نرمک قدم می زد. پاهای سفید و برهنه او از زیر لباس کوتاهش پیدا بود، کفش آبی زیبائی به پا داشت و چتر ملیحی بر بالای سرش بود.
در آن هوای بارانی و ابری عینکی زیبا و آفتابی بر چشم داشت که به موهای بور و مرتب او زیبائی خاصی بخشیده بود. راه رفتن او از راه رفتن مانکنهای سالن مد بسی جذابتر و قشنگتر می نمود.
ظاهر زیبای او تنها یک چیز را به ذهن انسان تداعی می کرد و آن امید به زندگی بود!
و باز امروز دختران زیبائی را دیدم که از مخرو به ای تنگ و تاریک بیرون آمدند، خا نه اشان سردتر و بی روح تر از آن بود که در فیلمهای ترسناک دیده بودم و من در حالی که در ترام نشسته بودم، به پنجره کهنه و پوسیده آن نگاه می کردم و از پشت آن درون آن خانه بی روح را می دیدم! براستی چگونه این دخترکان زیبا در آن خانه زندگی می کنند؟
در آن هوای بارانی و ابری عینکی زیبا و آفتابی بر چشم داشت که به موهای بور و مرتب او زیبائی خاصی بخشیده بود. راه رفتن او از راه رفتن مانکنهای سالن مد بسی جذابتر و قشنگتر می نمود.
ظاهر زیبای او تنها یک چیز را به ذهن انسان تداعی می کرد و آن امید به زندگی بود!
و باز امروز دختران زیبائی را دیدم که از مخرو به ای تنگ و تاریک بیرون آمدند، خا نه اشان سردتر و بی روح تر از آن بود که در فیلمهای ترسناک دیده بودم و من در حالی که در ترام نشسته بودم، به پنجره کهنه و پوسیده آن نگاه می کردم و از پشت آن درون آن خانه بی روح را می دیدم! براستی چگونه این دخترکان زیبا در آن خانه زندگی می کنند؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر