۱۳۸۶ اسفند ۱۲, یکشنبه

به یاد دکتر نجومی

"ای آخرین رنج

تنهای تنها می کشیدم انتظارت

ناگاه دستی خشمگین مشتی به در کوفت.

دیوارها در کام تاریکی فرو ریخت

لرزید جانم از نسیمی سردو نمناک.

آنگاه دستی در من آویخت!

دانستم این ناخوانده مرگ است

از سالهای پیش با من آشنا بود

بسیار او را دیده بودم

اما نمی دانم کجا بود"
«فريدون مشيري»

ساراي عزيز همانطور که خودت گفتي، دنياي کوچکي داريم. هرگز فکر نمي کردم خبر مرگ دکتر نجومي را اينجا بشنوم.
سرنوشت چه بازيهاي غم انگيزي دارد...
اکنون در تنگناي حيرت و آزردگي به اين مي انديشم که آشنائي من با دکتر نجومي اگر چه کوتاه و مختصر بود ولي تاثيري بس عميق در زندگي من داشت، آرامش روح او خاص زندگي هنري او بود. سارا جان برايم جالب است که نميدانستي که ايشان قبل از اينکه يک رياضيدان باشد، يک هنرمند بود. يکبار دکتر مهري ميگفت که هر وقت دلم ميگيرد، پيش دکتر نجومي ميروم و او برايم پيانو مي نوازد!

سارا جان ميداني، «حرفهائي است براي نگفتن که سر به ابتذال گفتن فرود نمي آورند» و من اکنون بر اين باورم که شايد ابتذال بهتر از در حسرت ماندن باشد، حسرتی که آتش آن همه هستيت را بسوزاند.
يادم است که ايشان به من گفتند که شما شاعر هستيد!و من خنديدم و گفتم که تا به حال شعري نگفته ام...و فرداي آن شعري برايشان نوشتم و آن اولين شعر من بود ولي افسوس هرگز فرصتي نشد تا آن را برايشان بخوانم و بگويم که من هنوز در اول راه مانده ام!

۲ نظر:

ناشناس گفت...

شاید بهتر بود چیزی نمیگفتم...
میدونی. دنیا کوچیکه و عمر کوتاه. همه همه اینو میدونیم و همیشه همیشه یادمون میره.

ناشناس گفت...

نگران نباش. تو چيزي رو گفتي که بايد ميگفتي.