بگذارید که خود را رها کنم! آن باشم که هستم!
بگذارید که در جمعیت گم شوم و خود را نه یک زن بلکه یک انسان ببینم!
بگذارید دیوانه وار فریاد زنم و همه هستیم را به روی دایره بریزم!
فکرم را منجمد کنم! دریچه قلبم را ببندم! آن کنم که در سرشت من نیست!
دیوانگی را تجربه کنم و می نخورده مست باشم!
بگذارید که این خواب پریشان را تجربه کنم تا شاید نعمت بیداری را قدر بدانم و " دل را به یقین بسپارم " !
بگذارید که در جمعیت گم شوم و خود را نه یک زن بلکه یک انسان ببینم!
بگذارید دیوانه وار فریاد زنم و همه هستیم را به روی دایره بریزم!
فکرم را منجمد کنم! دریچه قلبم را ببندم! آن کنم که در سرشت من نیست!
دیوانگی را تجربه کنم و می نخورده مست باشم!
بگذارید که این خواب پریشان را تجربه کنم تا شاید نعمت بیداری را قدر بدانم و " دل را به یقین بسپارم " !
۲ نظر:
salam,
sale no mobarak sale khob va khoshi ra baratoon arezoo mikonam. shad bashid.
در این زمانه درختها از مردمان خرم ترند. کوهها از آرزوها بلندترند. نی ها از اندیشه ها راست ترند. برفها از دلها سپیدترند...
"سهراب سپهری"
ارسال یک نظر