ای ایران ، ای مرز پر گهر، دوستت دارم!
دل را با وصف تو خوش نموده ام و چشمم را با نور تو روشن نموده ام!
احساسم را در مناظر زیبایت پرورش داده و سرودی بس زیبا دراوج قله های سرافرازت سر داده ام!
همیشه رو به سوی تو بوده و آرزومند سربلندیت بوده ام!
امروز برای یکبار دیگر فهمیدم که نمیتوانم به سوی تو بیایم و در تو منزل گزینم...انگار که همه چیز دست به دست هم می دهند تا مرا از رفتن باز دارند...تا مرا وادار کنند که همیشه تو را آرزومند باشم! گویی که هیچ گاه با تو نبوده ام و بوی خاک تمیزت را استشمام نکرده ام و قدم بر زمین مبارکت نگذاشته ام!
تو نیز گاهی مرا با دست پس میزنی و زمانی با پا پیش می کشی! مرا در این خماری عجیب به خود رها کرده ای و از این خمار عاشق انتظاری عاقلانه داری!
اکنون در یافته ام که کوههای زیبایت، دشتهای پهناورت، جنگل های سرسبزت و چشمه های زلالت را در هیچ جای دنیا نمی توان پیدا کرد! نان و پنیر وسبزی، چای دارچین و هندوانه شیرین، فقط و فقط در دشتهای سرسبز تو نوش جان است و خستگی را از تن به دور می کند!
پس همیشه، سرسبزیت برقرار، خا نه ات آباد، کوههایت استوار و صدایت شاد باد!