۱۳۸۷ مرداد ۱۰, پنجشنبه

امشب باران می آید...باران از ابر می آید....


من عاشق آب و هوای بارونی بلژیکم...چند روز بود که هوا حسابی گرم بود، اما امشب دیگه بازم هوا خنک شد. هیچ وقت از دیدن رعد و برق اینقدر خوشحال نشده بودم که امشب شدم...یه چایی جلوی پنجره خوردم و در حالی که باد میخورد به موهام و صورتم، خیابان رو از طبقه پنجم تماشا کردم...خیلی لذت بخش بود...

از وقتی که اومدم اینجا، از ایران مرتب تماس میگیرن و خبرهای اروپا رو به من میدن، و من هم میگم من نشنیدم...اه..راست میگین؟....در عوض من هم کلی اخبار ایران رو بهشون میدم...از اینکه به کلی سایتهای خبری دسترسی دارم خوشحالم و کلی منو سرگرم می کنن که دیگه وقت نمی کنم اخبار اینجا رو پیگیری کنم...:)
همین دیروز دو تا خواهرام یکی بعد از دیگری زنگ زدن و گفتن که شنیدیم آلمان سیل اومده...!!!!!!!!!!!!!!!من که حسابی غافلگیر شده بودم گفتم خبر ندارم...منیژه که همیشه یه خبر دست اول تو آستین داره...دیگه اگه چند روز برام off نذاره می فهمم که تو دنیا هیچ اتفاق عجیبی نیوفتاده...:)

۱ نظر:

ناشناس گفت...

لیلا جان در آن لحظات رومانتیکی که شما در حال لذت بردن از رعد و برق و باران سیل آسای اروپایی بودید، من و پونه زیر اسکلت یه خونه نیم ساخته مثل موش آبکشیده وایساده بودیم و داشتیم مثل بید میلرزیدیم !!!! البته جات رو خیلی خالی کردیم :)