۱۳۸۷ تیر ۲۶, چهارشنبه

و من هیچ گاه مدرن نخواهم شد!


و من هیچ گاه مدرن نخواهم شد!
من عاشق زندگی زیبای کلاسیک هستم که پر از پیچیدگی و تعاریف ویژه است!
چقدر خود را خوب شناخته ام...
برای من خرق عادت آسان نیست، گذر از تاریخ برایم غیر ممکن می نماید، خواندن چیز های عجیب غریب خوشایند نیست...
شناخت همه برایم جذاب نیست...
"این منم خفته" در آغوش طبیعت، فراری از شهر و جمعیت و نگران از دست دادن زیبائی های زندگی کلاسیک!
نصیب من از این زندگی مدرن همین یک دستگاه کامپیوتر است که آن هم تمام زندگی مرا بلعیده است، اگر با من بود همین را هم به کناری می نهادم و آنگاه من بودم و صدای پرندگان، من بودم و گلهای وحشی روئیده در دامنه کوه زیر آسمان آبی زیبای طبیعت...
اما چکنم که همین دستگاه پر راز و رمز دریچه ای است به دنیای بیرون و همین مرا امیدوار می کند...اما دارم به این می اندیشم که من چه کار بیهوده ای کردم که دفتر خاطراتم را به فراموشی سپردم و در حال فرار از دنیای مدرن، همین یک تحفه را از آن برای خود به ارمغان آوردم و اینک مرا توان ترک آن نیست....
آه که این دنیای مدرن چه آهسته و خموش همانند سرطانی سخت آهسته آهسته به جان زندگی نفوذ کرده و دیگر توان خلاصی از آن نیست...


هیچ نظری موجود نیست: