۱۳۸۷ مرداد ۲, چهارشنبه

اینجا سرزمینی دیگر است!

اینجا سرزمینی دیگر است...
چند روزی است که جشن تابستانی گنت شروع شده است و همه در خیابانها مشغول شادی و تفریح هستند. چیزهایی میبینم که در سرزمین خود ندیده ام و برایم جالب است...با خود فکر میکنم که مگر میشود...
اینجا سرزمینی دیگر است، اینجا زنان آزادند و هیچ کس به خاطر رفتارش ویا پوشش مواخذه نمی شود...در این چند روزه می بینم که پلیس و ماموران امنیتی چگونه مراقب اوضاع هستند که هیچ مردی به زنان بی حرمتی نکند و یا رفتاری نکنند که موجب آزار دیگران شود و در این چند روزه که همه مردم حتی دزدان، فروشندگان مواد مخدر، دیوانگان و ... در خیابان هستند، من چقدر احساس امنیت می کنم! ساعت 1 صبح بعد از تماشای خیابانها با ترام به خانه برمی گردم و همچنان احساس امنیت با من است....
سرزمین من نیز سرزمینی دیگر است، ساعت 8 شب به بعد همیشه باید احساس ترس به همراهت باشد، هر وقت بروی بیرون باید چند بادی گارت همراهت باشد تا کسی به تو بیحرمتی نکند، چرا که اولین کسی که گناه کار شناخته می شود زن است!
نباید لباس روشن بپوشی چرا که مردان به لباس روشن حساسیت دارند.................................!
نباید بلند بخندی چرا که در شان یک زن ایرانی نیست که بلند بخندد.............................!
یادم است که یک روز یکی از مسئولین دانشگاه به یکی از همکاران ما گفته بود که خانم در شان شما نیست با کوله پشتی به دانشگاه بیائید!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
معادله ای است بسیار پیچیده....مردان دوست دارند زنانشان زیبا باشند، و همین مردان زنان دیگر را به خاطر اینکه خود را زیبا می کنند دستگیر می کنند....! اصلا خدا بعد از آفرینش زن باید همه را پاک میکرد و مردی دیگر خلق میکرد....!

در سرزمین من همیشه کسانی مورد توجه هستند که متفاوت از اکثریتند، در خیابان و در هر فروشگاهی اول نوبت خانم های زیباست و یا خانم هایی است که بوی عطرشان همه جا پیچیده است و یا خانم هایی که به نوعی آرایششان متفاوت است...خانم هایی که ابروهای نازک دارند، مو های رنگ کرده دارند....و در محل کار دولتی هم زنانی مورد توجه هستند که متفاوت از اکثریت هستند...زنانی با پوشش چادر، ابروهای پرپشت موهای رنگ کرده مشکی و معطر به عطر مشهد و ....
بنابراین بنظر می رسد که آرایش لازمه زندگی در ایران است...چرا که آرایش، فقط فرو بردن سر در آبرنگ نیست! آرایش در واقع درست کردن خود به شکلی متفاوت از حالت طبیعی و نرمال آن است...

اما اینجا، من همیشه منم! در خانه، در محل کار، در مهمانی، در خیابان...همه جا یک شکلم...همه مرا می شناسند...این ظاهر من نیست که در محل کار مرا محبوب می کند...بلکه میزان کاری است که انجام می دهم...در فروشگاه هم ظاهر من برای خرید مورد توجه نیست، بلکه کیف پولم است که مورد توجه است...:)
در ارتباطم با مردم نیز باز ظاهر من نقش بسیار کوچکی دارد، این اخلاق و احترام متقابل است که مهم است!

اینجا کسی توجه نمی کند که لباس شما 200 یورو ارزش دارد یا 10 یورو...برایم جالب است، با اینکه اینجا مهد عطر است، کسی به خود عطر نمیزند، بندرت میشود که در خیابان و یا مراکز عمومی بوی عطری استشمام کرد....

برای خودمان متاسفم که به جای حل کردن مساله، صورت مساله را پاک می کنیم و در عین حال فکر می کنیم که باهوش ترین هستیم...و غافل از این هستیم که در تابلوی زندگیمان بعد از هر مسا له ای، مسائل جدیدی ظاهر میشود و ما تا آخر عمر باید مانند احمقان مشغول پاک کردن باشیم...


فکر کنم دیگه دارم میشم یه فمنیست...:)


۳ نظر:

ناشناس گفت...

سخت نگیر
در عوض تو ایران میخوایم بریم تفریح نمیریم بار شکممون رو با 500 تا لیوان آبجو پر کنیم تا چشممون در بیاد و بعدش تو خیابون استفراغ کنیم، قشنگ میریم لب رودخونه برنج بار میذاریم. کباب و جوجه کباب میپزیم. تخمه میشکنیم تاب بازی میکنیم .......... :) به به

ناشناس گفت...

ليلا جون ما آخرش نفهميديم قسم حضرت عباستو قبول كنيم يا دم خروستو!!!!!!!!1
اما خيلي قشنگ نوشتي دمت گرم!

ناشناس گفت...

ليلاي عزيزم باهات كاملا موافقم.