۱۳۸۷ خرداد ۷, سه‌شنبه

زبان 131ای

امروز راحله عزیز زنگ زد و کلی چت کردیم و کامند کام شدیم. به راحله گفتم که 6 ماه دیگه 25 سال هم گذشت و من مجبورم بکوبم به دیوار این فاروقی رو:) میدونی چرا؟ بذار بهت بگم چرا....:)
خانم امینی هم که دیگه معرف حضوره و قراره 6 ماهه حکم راحله رو امضا کنه...بابا چعفرم مشغول کاره و هرروز داره تلاش می کنه بالاخره انتگرال بادمجون رو بگیره....:)
راحله می گفت که خاطره و مهری 6 صبح شریف هستن و 10 صبح تبریز تا سالاد ذرت خاطره رو مامان فیروزه و هنگامه نوش جان کنن. گفتم هنگامه، یادم اومد که پرسیدم هنگامه اونی رو که قرار بود بذاره بالای یخچال، هنوز پائین آورده یا نه؟
خلاصه اینکه خیلی خوش گذشت ولی گفته باشم که ما لام تا کام حرف نزدیم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

پیوست: راحله جون از شنیدن صدای مهربان و گرمت به اندازه انتگرال x از 0 تا بینهایت خوشحال شدم!!!!!!:)
فدات بگردم من فقط بگو آره......:)

۱ نظر:

ناشناس گفت...

ليلا جون .جات خالي جمعه پيش با راحله و خاطره بوديم همين حرفا رو مي گفتيم. حسين و بهروز ميگفتن ما تا چند سال ديگه بايد اين خاطرات تكراري رو بشنويم؟؟؟؟؟ خودمون ميگفتيم خودمون ميخنديديم؟؟؟؟
حسين ميگه يعني شما بعد از دانشگاه يه خاطره خوب نداشتيين؟
تازه اذيت مون ميكرد ميگفت از اون خاطات سكرت تون بگين . ما هم ميگفتيم اگه داشتيم كه با شما ازدواج نمي كرديم كه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟