۱۳۸۷ خرداد ۶, دوشنبه

امیدوارم ما هم یه روزی تو ایران دسترسی به همه مکانهای عمومی رو برای معلولین امکان پذیر کنیم!

امروز روز خیلی پر کاری داشتم...ولی اتفاقات غیر منتظره ای امروز تو کلاس زبان هلندیم افتاد...
اول اینکه یه خانم مسن آمریکائی با معلممون دعواش در اومد و کلی حرف زد که خداییش بی منطق بود ولی معلممون خیلی خوب خودشو کنترل کرد و زنگ تفریح ازش خواست که باهم برن پیش یه نفر از کادر اداری مدرسه و بیشتر صحبت کنن...آخه می گفت توضیحاتی که بالای ورقه سوالا می نویسین احمقانه هستند و من کلی وقتم گرفته میشه تا بفهممشون!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!:)
تازه بعدش هم سر یه درس معلممون ازم پرسید که آیا در کشور شما شهرها برای استفاده از معلولین از مکانهای عمومی امکاناتی داره...مثلا پارکینگ مخصوص معلولین، راه جدا، سرویس بهداشتی جدا، اتوبوس های قابل استفاده برای معلولین و از این جور چیزها...من جواب دادم که نه خیلی...و بعد معلممون گفت که البته تو ایران همه چیز مشکل داره! مردمش خوبن ولی کشورش مشکل داره و امکانات خوبی برای مردمش فراهم نمی کنه...!تو ساختمون هاشون آسانسور ندارن و....
چقدر از صحبتش ناراحت شدم! بهش گفتم که ساختمون های ما خیلی بهتر از اونائی هستند که شما تو کشورتون دارین...ما راه پله های پهن با اتاقهای بزرگ داریم و فقط ساختمون های کوچیک آسانسور ندارن...
درسته حرفش در مورد معلولین درست بود ولی احساس کردم که اطلاعات کاملا غلط و افتضاحی از ایران داره!

۱ نظر:

ناشناس گفت...

مورچه داره می بافه

با نخ زرد و یشمی

برای دوستِ خوبش

یه شالِ گرمِ پشمی

ریخته کنارِ دستش

صد تا کلافِ کاموا

مورچه می گه: «خدایا!

تموم می شه تا فردا؟»

زرافه دوستِ مورچه

فردا می شه سه سالش

هر چی براش می بافه

تموم نمی شه شالش