این چند روزه دارن تو دانشکده تعمیرات سقف انجام میدن و تقریبا ساختمون پر آب شده..امروز کلی با استفانی خندیدیم...همش صدای شر شر آب از داخل ساختمون می اومد..می گفتم هر آنه که ساختمون رو سرمون خراب بشه!:-(
برام خیلی جالبه که با وجود اینکه سرور دانشکده به خاطر این مشکل بسته شده و ازهر گوشه اتاقها آب داره وارد ساختمون میشه هیچ استرس و حرکت ناشی از نگرانی و عجله در هیچ کس وجود نداره...به جز انواع ماشینهای غول پیکر دور تا دور ساختمون هیج کارگری هم دیده نمیشه!
اینا هم مثل ایرانی ها اینهمه مدت صبر کردن و درست در اوج سرما شروع به کار کردن...تازه از بدشانسیشون هم این چند روزه بعد از سالها یه برف درستو حسابی تو بلژیک باریده! :-)
من که حالا فردا تو VIB هستم و پس فردا بعد از ظهر هم مرخصی می خوام بگیرم...امیدوارم که تا اون موقع اوضاع یکم بهتر بشه!
اینجا با این همه تکنولوژی و نظمی که داره با یه اتفاق کوچیک همه چی بهم میریزه و تا اوضاع درست بشه زمان می بره ولی به هر حال با اینهمه هیچ کس آشفته نمی شه! یادمه چند روز پیش یه ترام از جاش در اومده بود و تقریبا برای بیش از 4 ساعت قسمت مهمی از شهر بسته شده بود...ما که از اونجا رد می شدیم کلی خندیدیم، گفتیم اگه ایران بود چند نفر می اومدن و یا علی می گفتن و ترام رو بلند می کردن میذاشتن سر جاش! 10 دقیقه هم طول نمی کشید:-)
بهر حال من بعضی وقتها از کار اینا خندم میگیره...مثلا وقتهایی که برگ درختها رو با جارو شارژی جم می کنن و یا یه شیشه کوچیک مغازه رو به یه متخصص میدن که با انواع و اقسام وسایل و مواد شوینده تمیز کنه! و یا اینکه تو صف طولانیه ساندویج پنیر می ایستن...و تو فروشگا ه ها اینقده خرید میکنن که فکر میکنی فردا قحطی می خواد بیاد و همه چی تموم بشه..تمومه سبدها پر میشه! تازه وقتی دقت میکنی میبینی که نصف بیشتر خریدشون مشروب و غذاهای آماده ست...بهر حال منم رفته رفته اینجوری شدم...مثل قحطی زده ها خرید میکنم و نتیجش این شده که از وقتی که به خونه جدید اومدم که نزدیک فروشگا های بزرگه 3 کیلو اضافه کردم...
دیگه باید پیاده روی رو جدی بگیرم! :-)
اگه این دوستان تنبل بذارن! :-)
برام خیلی جالبه که با وجود اینکه سرور دانشکده به خاطر این مشکل بسته شده و ازهر گوشه اتاقها آب داره وارد ساختمون میشه هیچ استرس و حرکت ناشی از نگرانی و عجله در هیچ کس وجود نداره...به جز انواع ماشینهای غول پیکر دور تا دور ساختمون هیج کارگری هم دیده نمیشه!
اینا هم مثل ایرانی ها اینهمه مدت صبر کردن و درست در اوج سرما شروع به کار کردن...تازه از بدشانسیشون هم این چند روزه بعد از سالها یه برف درستو حسابی تو بلژیک باریده! :-)
من که حالا فردا تو VIB هستم و پس فردا بعد از ظهر هم مرخصی می خوام بگیرم...امیدوارم که تا اون موقع اوضاع یکم بهتر بشه!
اینجا با این همه تکنولوژی و نظمی که داره با یه اتفاق کوچیک همه چی بهم میریزه و تا اوضاع درست بشه زمان می بره ولی به هر حال با اینهمه هیچ کس آشفته نمی شه! یادمه چند روز پیش یه ترام از جاش در اومده بود و تقریبا برای بیش از 4 ساعت قسمت مهمی از شهر بسته شده بود...ما که از اونجا رد می شدیم کلی خندیدیم، گفتیم اگه ایران بود چند نفر می اومدن و یا علی می گفتن و ترام رو بلند می کردن میذاشتن سر جاش! 10 دقیقه هم طول نمی کشید:-)
بهر حال من بعضی وقتها از کار اینا خندم میگیره...مثلا وقتهایی که برگ درختها رو با جارو شارژی جم می کنن و یا یه شیشه کوچیک مغازه رو به یه متخصص میدن که با انواع و اقسام وسایل و مواد شوینده تمیز کنه! و یا اینکه تو صف طولانیه ساندویج پنیر می ایستن...و تو فروشگا ه ها اینقده خرید میکنن که فکر میکنی فردا قحطی می خواد بیاد و همه چی تموم بشه..تمومه سبدها پر میشه! تازه وقتی دقت میکنی میبینی که نصف بیشتر خریدشون مشروب و غذاهای آماده ست...بهر حال منم رفته رفته اینجوری شدم...مثل قحطی زده ها خرید میکنم و نتیجش این شده که از وقتی که به خونه جدید اومدم که نزدیک فروشگا های بزرگه 3 کیلو اضافه کردم...
دیگه باید پیاده روی رو جدی بگیرم! :-)
اگه این دوستان تنبل بذارن! :-)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر