چه مشتاقانه از خورشید می گریزیم
و چه آسان تبدیل به تکه ای یخ می شویم!
و من در این سرزمین یخ، چه هراسان سرد شدن قلبم را فریاد می کشم
و گرمای خورشید پشت ابر را طلب می کنم
که شاید فقط و فقط قلبم را نجات دهم
که "همانا قلب برای زندگی بس است "
تا آمدن داروی ضد یخم زمان باقی است
خدا کند دوام بیاورد این قلب نازک من!
و چه آسان تبدیل به تکه ای یخ می شویم!
و من در این سرزمین یخ، چه هراسان سرد شدن قلبم را فریاد می کشم
و گرمای خورشید پشت ابر را طلب می کنم
که شاید فقط و فقط قلبم را نجات دهم
که "همانا قلب برای زندگی بس است "
تا آمدن داروی ضد یخم زمان باقی است
خدا کند دوام بیاورد این قلب نازک من!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر