۱۳۸۷ مهر ۲۴, چهارشنبه

این قافله عمر عجب میگذرد!

امروز در حالی که از محل کارم تا خانه قدم میزدم متوجه شدم که اینجا حتی دلم برای درخت میوه تنگ شده است! با اینکه همه جا سر سبز است ولی دریغ از یک درخت میوه!
اما دلتنگی نیز دیگر اینجا به یک عادت تبدیل شده است...زمان بدون توجه به دلتنگیها همچنان به سرعت می گذرد و من حیران از گذر عمر!

هیچ نظری موجود نیست: