امروز روز دوشنبه است، نمی دانم که تاریخ کدام است...شاید آخر سپتامبر است یا اوایل اکتبر! بکلی از تقویم، کامپیوتر و اینترنت دورافتاده ام. امشب در هتل piccadilly شهر فلورنس ایتالیا هستم. هتل نسبتا قدیمی و راحتی است. بعد از کلی پیاده روی در شهر و یک دوش آب گرم روی تختم نشسته و چند خطی می نویسم. ایتالیا کشور مدرنی مانند آلمان، فرانسه و یا حتی بلژیک و هلند نیست. از موقع ورود احساس می کنم که در ایران قدم می زنم. مردم خونگرم و خیابانهای شلوغ و فروشگاهای کوچکش مرا به یاد ایران می اندازد. در این شب آرام که بعد از چند روز گردش های زیبا و طولانی در رم و فلورانس با آرامش تمام نشسته ام، نمی خواهم در مورد خیابانها و فروشگاهها و یا مردم ایتالیا بنویسم. آنچه که مرا بیش از حد مجذوب کرده است، هنر دوست بودن این کشور است. دیدن مکانهای تاریخی زیبا و موزه های بی نظیر مملو از نقاشیها و مجسمه های زیبا و خلاقانه روحم را جلا داده ومرا به اوج آسمان می برد. از این همه زیبائی در شگفتم و به خود میگویم که چگونه است که من میکل آنژ، سازنده مجسمه فوق العاده زیبای داوود را اینگونه تحسین میکنم ولی از تحسین سازنده دنیای به این زیبایی و پیچیدگی غافلم!
براستی که زیبائیهای بیشماری را دیدم و درک کردم...و در این میان زنان و مردان میانسالی را دیدم که همدیگر را به زیبایی در آغوش گرفته بودند و هنوز به آینده می اندیشیدند...دختران و پسران جوانی که لبخند میزدند...هنرمندان با ذوقی که در گوشه ای نشسته و سرگرم نقاشی بودند...همه لحظات به این می اندیشیدم که هنرمندان بزرگی دراینجا به دنیا آمده اند و بزرگ شده اند و بعد از گذشت سالها هنوز میشود حضور آنها را در موزه ها و حتی در خیانهای شهر حس کرد!
این بخشی از نوشته های من در ایتالیا بود که تا به امروز فرصت تایپ آنها را نداشتم. بخش های دیگر بهتر است در همان دفتر محفوظ بماند، شاید روزی در دوران پیری مرور دوباره آن، حس جوانی را در من زنده کند!
براستی که زیبائیهای بیشماری را دیدم و درک کردم...و در این میان زنان و مردان میانسالی را دیدم که همدیگر را به زیبایی در آغوش گرفته بودند و هنوز به آینده می اندیشیدند...دختران و پسران جوانی که لبخند میزدند...هنرمندان با ذوقی که در گوشه ای نشسته و سرگرم نقاشی بودند...همه لحظات به این می اندیشیدم که هنرمندان بزرگی دراینجا به دنیا آمده اند و بزرگ شده اند و بعد از گذشت سالها هنوز میشود حضور آنها را در موزه ها و حتی در خیانهای شهر حس کرد!
این بخشی از نوشته های من در ایتالیا بود که تا به امروز فرصت تایپ آنها را نداشتم. بخش های دیگر بهتر است در همان دفتر محفوظ بماند، شاید روزی در دوران پیری مرور دوباره آن، حس جوانی را در من زنده کند!
۳ نظر:
قدر این دروان را بدن...سعی کن باطمع خاصی هرچه می بینی..می شنوی...و...را ببلعی...البته بتوانی در تمام دوران نسبت به لحظات عمرت چنین باشی...خیلی بهتره...ولی در حال حاضرهیجان این دوران را با لذت سر بکش...زیبا باشی
خیلی زیبا بود . هم نوشته ها هم عکس ها.
ليلانو. ايتاليانو خوش بگزريانو.ونيز هم برويانو . هالشو ببريانو.
ارسال یک نظر