از زمان بچگي به ياد دارم که هميشه در حال يادگيري گاها اجباري بوده ام. از آموزشهاي اخلاق مادرم گرفته تا آموزش حرفه و فن دبيرستان! گاهي اين همه غير قابل تحمل مي شد و با اضافه شٍدن مشکلات ديگر، زندگي برايم خسته کننده مي شد.
تا اينکه بزرگ و بزرگتر شدم، زيبا ئيهاي زندگي را دريافتم، راهنمائيهاي خانواده ام را باشکوه و مهم دانستم و به اينجا آمدم...افراد مختلف را ديدم، سياه پوستان فقير که براي پول هر کاري مي کردند، دختران زيبائي که درخانه ها خدمتکاری مي کردند...و دانستم که چقدر خوشبختم! شايد اگر اينگونه نبود من در جاي ديگر به دنيا مي آمدم، مثلا در دارفور، سودان و ...
و اکنون از پدرم ومادرم بسيار سپاسگزارم که مرا به اين دنياي زيبا آورده اند و موجب شده اند که من از اين همه زيبائي لذت ببرم! واقعا که چه شانس بزرگي داشته ام! موجود بودن!
تا اينکه بزرگ و بزرگتر شدم، زيبا ئيهاي زندگي را دريافتم، راهنمائيهاي خانواده ام را باشکوه و مهم دانستم و به اينجا آمدم...افراد مختلف را ديدم، سياه پوستان فقير که براي پول هر کاري مي کردند، دختران زيبائي که درخانه ها خدمتکاری مي کردند...و دانستم که چقدر خوشبختم! شايد اگر اينگونه نبود من در جاي ديگر به دنيا مي آمدم، مثلا در دارفور، سودان و ...
و اکنون از پدرم ومادرم بسيار سپاسگزارم که مرا به اين دنياي زيبا آورده اند و موجب شده اند که من از اين همه زيبائي لذت ببرم! واقعا که چه شانس بزرگي داشته ام! موجود بودن!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر