۱۳۸۶ بهمن ۲, سه‌شنبه



پریسای عزیزم ؛
مرضیه میخواند،
اگر مستم من از عشق تو مستم
بیا بنشین که دل بردی ز دستم...
و من در گوشه ای خلوت به تو فکر مي کنم!به اينکه مرا مدهوش مهر و محبت صادقانه ات کردي...به اينکه هيچ نفاقي در تو حس نکردم و تو را پاک و بي آلايش يافتم...
پريساي زيبا، مادر مهربان و همسر وفادار،
مي داني درست است که شريعتي مي گويد ، «انسان هر چه به مرحله انسان بودن نزديک مي شود احساس تنهائي بيشتر مي کند» اما اين تنهائي که شريعتي ميگويد، با تنهائي که تو آن را از من دور کردي زمين تا آسمان تفاوت دارد! تنهائي شريعتي سازنده است و تنهائي من آفت است...

آرزومند تمام زيبائيهاي زندگي ، سلامتي و شادي براي تو و همسر محترم و فرزند دلبندت هستم.


ار چه اگر مست بگرديم گنه مي کنيم
باده بنوشيم و شويم رانده ز درگاه تو

دوستدارت: لیلا

۱ نظر:

ناشناس گفت...

يخ آب مي شود
در روياهايم درانديشه هايم
بهار حضور توست بودن توست

(خيلي بزرگتر از من بود نوشته هات
از کوچک بودن خودم شرمنده شدم.
پريسا)