سال 2007 براي من خيلي خوب شروع شد و پايان يافت. سالي بود بدون استرس، سالي بود که همه چيز بر وفق مراد بود. اما سال جديد براي من با استرس فراوان شروع شد و تا به امروز ادامه دارد.
«شراب تلخ مي خواهم که مرد افکن بود زورش
که تا يکدم بياسايم ز دنيا و شر و شورش»
و من اينک خسته ام!
چه خوب که سه روز تعطيلي داريم. من بايد انرژي تازه اي دريافت کنم!به استراحت و آرامش نياز دارم تا خود را باز يابم. تا بتوانم صداي گلها را بشنوم، آواز قناريها را بفهمم، خورشيد را لمس کنم...
بايد چشمانم را ببندم و خود را در آسمان آبيم رها کنم! دستانم را زير نور خورشيد گرم کنم!ديگر به شمع احتياج نخواهم داشت!
«شراب تلخ مي خواهم که مرد افکن بود زورش
که تا يکدم بياسايم ز دنيا و شر و شورش»
و من اينک خسته ام!
چه خوب که سه روز تعطيلي داريم. من بايد انرژي تازه اي دريافت کنم!به استراحت و آرامش نياز دارم تا خود را باز يابم. تا بتوانم صداي گلها را بشنوم، آواز قناريها را بفهمم، خورشيد را لمس کنم...
بايد چشمانم را ببندم و خود را در آسمان آبيم رها کنم! دستانم را زير نور خورشيد گرم کنم!ديگر به شمع احتياج نخواهم داشت!