ساعت اینجا 3:41 نیمه شبه...این روزها خواب درست و حسابی ندارم..خیلی از این وضعیت پر از استرس و هیجان تو کشور ناراحتم...هر روز یه خبر داغ و ناراحت کننده میاد بیرون...پس این وضعیت کی تموم میشه!
یه ساعت پیش با یه کابوس بیدار شدم...خیلی ترسیده بودم..نفسم بند اومده بود...هر شب با فکر و خیال این آدمهای شکنجه شده می خوابم...اگه این اتفاق برای خانواده من می افتاد، طاقت نداشتم...نمی دونم چه بلایی سرم می اومد..شاید دیوانه می شدم...خدا بهمشون صبر بده...
تنها مرهمم نوشتن تو اینجاست...دلم نمیاد با کسی در این مورد صحبت کنم که فکر اونم خراب بشه...از فردا دیگه خبر بیخبر! داره روحیم خراب میشه!
این روزها دارم کتاب شعر هوشنگ جعفری، شاعر زنجانی رو می خونم، چقدر زیبا شعر گفته..خودم هم باورم نمیشه که اینقدر شعرهای ایشون زیبا و پر مفهوم باشه...هر دفعه که می خونم بیشتر ازش لذت می برم...هر چند با شعرهای حافظ یه جورهایی مانوس شدم ولی این روزها کمتر میرم سراغش!
گئجه لر آغیردی یاتانمیرام، سنی خاطیریمدن آتا نمیرام
بیلیرم بو عشقیمین آخیری، باشیما بلادی سن اولماسان
گئدیرم دایان دانیشیم گئدیم، یانیرام دانیش آلیشیم گئدیم
هانی کاروان قاریشیم گئدیم، بورا غم سرادی سن اولماسان
۱ نظر:
سلام لیلای عزیز
مثل همیشه زیبا می نویسی...
اما نگذار غبار غم یا نگرانی بر نوشته های بنشیند.
خیلی فکر این مسائل رو نکن وقتی کاری از دستمون بر نمی آید.
بعضی وقتها شاید بی خبری و بی خیالی خیلی بهتر از آگاه بودنه... شاید هم نه.. نمی دونم.
به هر حال تو فکر این چیزها رو نکن.
ارسال یک نظر