امروز بعد از ظهر با استفانی رفتیم رقص باله به نام دن کیشت رو تو شهر سینت نیکلاس تماشا کنیم. ویرله، یکی از اساتید دانشکده هم تو این برنامه می رقصید...قبل از برنامه ناهار خوشمزه ای توی یکی از رستورانهای نزدیک سالن باهم خوردیم...سالن بزرگ و زیبایی بود و افراد زیادی اومده بودن. تقریبا همه مردم لباسهای شیک و گران قیمتی پوشیده بودن و می تونم بگم که ما تقریبا جزو جوانترین بیننده ها بودیم...افراد مسن و بسیار پیری با دک و پزهای عالی اومده بودن رقص رو ببینن... خیلی عالی بود، لباسهای زیبا، موسیقی قشنگش هم بر زیبائی رقصها افزوده بود.
همونجا با خودم فکر میکردم که اگه برگردم ایران، این همه زیبائی رو از دست میدم...دلم برای کنسرتهای موسیقی کلاسیک اینجا، تئاتر و رقصهای متنوع، کنسرتهای موسیقی جاز و پاپش هم همینطور خیلی تنگ میشه...برام جالبه که تو ایران حتی نتونستم بلیط کنسرت شجریانها رو تو بازار سیاه گیر بیارم و اینجا بود که فقط با ده یورو کنسرت همایون شجریان رفتم! خوش به حال مردم اینجا! هیچ وقت آرزو نمیکنم که ای کاش من یه اروپائی سرد بودم و هیچ وقت هم آرزو نمی کنم که ای کاش ایران مثل اروپا بشه! هر چند آرزو بر جوانان عیب نیست!
ولی آرزو میکنم که حداقل روزی بشه که ما هم از هنرهائی که داریم لذت ببریم و بتونیم اونو بدون هیچ نگرانی و مانع به مردم نشون بدیم...برام جای بسیار تاسف داره که من رقص سنتی آذری خودمون رو بیام و تو اروپا ببینم...ای کاش میشد اینو تو کشور خودم در کنار مردم خودم میدیدم!
بهر حال روز خوبی داشتم...شبش هم با بچه ها رفتیم بولینگ، خیلی خوش گذشت!
ولی آرزو میکنم که حداقل روزی بشه که ما هم از هنرهائی که داریم لذت ببریم و بتونیم اونو بدون هیچ نگرانی و مانع به مردم نشون بدیم...برام جای بسیار تاسف داره که من رقص سنتی آذری خودمون رو بیام و تو اروپا ببینم...ای کاش میشد اینو تو کشور خودم در کنار مردم خودم میدیدم!
بهر حال روز خوبی داشتم...شبش هم با بچه ها رفتیم بولینگ، خیلی خوش گذشت!
۲ نظر:
حالا اینهمه تعریف میکنی نمیگی بچه دلش میخواد؟
فکر میکنم اگه ایران هم مثل اروپا آزاد بود مردم سرد میشدن چون تکراری میشد
ارسال یک نظر