مانند دریایی آبی روزی آرامم و روزی دیگر پر طلاطم! یک روز شادم، روز دیگر غمگین! یک روز به خود فکر میکنم و روزی به دیگری!یک روز زاهدم، یک روز عارف، یک روز عاشقم، یک روزمعشوق، یک روز مومنم، یک روز کافر، یک روز زنده ام، یک روز مرده، یک روز دوستم و یک روز دشمن...و این عین زندگی است!
پس این نه تقصیر من است و نه تقصیر تو! بلکه تقصیر زندگی است که روزی مرا مومن و روز دیگر کافر میکند! شاید هم تقصیر زندگی نیست! بلکه این سرنوشت است که زندگی مرا دگرگون میکند! آری این سرنوشت است که مرا به سوی تو میخواند و تو را به دوردستها میبرد!
و باز سرنوشت است که زیبایی را در کنار زشتی به من نشان میدهد تا بیاموزد که از زیبایی باید لذت برد ولی در عین حال نباید فراموش کرد که در کنار هر زیبایی زشتی هم وجود دارد که به زیبایی معنی میدهد!
سرنوشت است که با زندگی بازی میکند!
سرنوشت است که همه زیبائی ها را برای من به ارمغان می آورد!
سرنوشت است که مرا به خود می آورد!
کاش سرنوشت با همه مهربان و زیبائیهای آن جاودانه بود!
پس این نه تقصیر من است و نه تقصیر تو! بلکه تقصیر زندگی است که روزی مرا مومن و روز دیگر کافر میکند! شاید هم تقصیر زندگی نیست! بلکه این سرنوشت است که زندگی مرا دگرگون میکند! آری این سرنوشت است که مرا به سوی تو میخواند و تو را به دوردستها میبرد!
و باز سرنوشت است که زیبایی را در کنار زشتی به من نشان میدهد تا بیاموزد که از زیبایی باید لذت برد ولی در عین حال نباید فراموش کرد که در کنار هر زیبایی زشتی هم وجود دارد که به زیبایی معنی میدهد!
سرنوشت است که با زندگی بازی میکند!
سرنوشت است که همه زیبائی ها را برای من به ارمغان می آورد!
سرنوشت است که مرا به خود می آورد!
کاش سرنوشت با همه مهربان و زیبائیهای آن جاودانه بود!
۶ نظر:
سلام .......................................................................................................................................................................................
یک دانشمند بزرگ که الان اسمش یادم نیست گفته خوشبختی فاصله ایست بین دو بدبختی
میخوام هر هفته هر طور شده وبلاگتو بخونم چون حس میکونم اینجایی
بعضی وقتها دانشمند ها هم حرف مفت میزنن!اینم (خوشبختی فاصله ایست بین دو بدبختی) هم یکی از اون حرف هاست!
چقدر منو این حرف عصبانی کرد!
هنوزم دفتر خاطراتت رو مینویسی ؟ عمه هنوزم شعر میگی چند بیتشو تو وبلاگ بنویس خیلی دوست دارم اون شعر بیابانتو بنویس دوست دارم یک بار دیگه بخونم اون شعرت که راجع به کسی بود که میگفت خدایا من رو در بیابان تنها گذاشتی
امروز موریانه ای رو دیدم که توی آب گیر افتاده بود اطرافش تمام آب بود وراه فراری نداشت ولی 10 دقیقه تمام که من به اون نگاه میکردم داشت تلاش میکرد تو دلم گفتم این مریانه با این که به وسایلمون آسیب میزنه ارزش زنده موندن داره یه تکه دستمال خشک رو بردم طرفش او چسبیدو اومد بیرون وزنده موند زندگی آدم ها هم همین طوره کسایی که تلاش میکنن وامیدوارن حتی اگر داستان زندگیشون تراژدی شده باشه یه طوری از این مشکلات رها میشن که باورش برای خودشون وااطرافیانشون سخته فکر میکنم انتخاب طبیعی این آدمها رو انتخاب میکنه
ارسال یک نظر