راه میروم، می ایستم، فکر میکنم، دوباره راه میروم و باز می ایستم،...اینقدر ترمز ایستادن را کشیده ام که دیگر بوی سوخته کفشهایم را حس میکنم! دیگر خود نیز از ترمز کردن خسته شده ام.
اما اکنون خود را در آسمان آبی زندگیم رها کرده ام! احساس بی وزنی و نشاط فراوان میکنم! احساسی توام با اعتماد به نفس!
کفشهایم را عوض کرده ام، با این کفش جدیدم راه رفتن آسان است و دیگر به ترمز احتیاجی ندارم! چند روز پیش به دوستی میگفتم که این کفشهای جدیدم به من اعتماد به نفس میدهد، و او چه خنده ملیحی کرد!
میگویند، هر چه که سن انسان بالاتر میرود، قدرت ریسک کردنش پائین می آید! اما من که هیج وقت ریسک نکرده ام، اکنون در میابم که در زندگی گاهی ریسک لازم است!
امسال بهترین روز هفته برای من نه آخر هفته که روز سه شنبه است! صبحش با آرامش شروع می شود! عجله ای برای صبح زود در محل کارم بودن،ندارم...درVIB معمولا ملت دیر سر کار می آیند...ظهرش با دوستان ناهار میخوریم که سر میز همه اینگلیسی صحبت میکنند و من میتوانم بفهمم و حرف بزنم و بخندم...عصرش با دوستان ایرانی در محل کار برای کافی خوردن جمع میشویم و باز کلی مخندیم و از بودن باهم لذت میبریم! و از همه زیباتر شب سه شنبه است که به کلاس نت خوانی میروم...سرودهایی که باهم میخوانیم بسیار زیباست...نمی توانم بگویم که چقدر از این کلاس لذت میبرم...و موقع برگشت هم در مرکز شهر در کنار ساختمانهای قدیمی و تاریخی شهر که نورهای سفید در تاریکی شب به آنها زیبایی دو چندان میدهد قدم می زنم!
وقتی به خانه میرسم، آرزو میکنم که ای کاش همیشه سه شنبه بود!
اما اکنون خود را در آسمان آبی زندگیم رها کرده ام! احساس بی وزنی و نشاط فراوان میکنم! احساسی توام با اعتماد به نفس!
کفشهایم را عوض کرده ام، با این کفش جدیدم راه رفتن آسان است و دیگر به ترمز احتیاجی ندارم! چند روز پیش به دوستی میگفتم که این کفشهای جدیدم به من اعتماد به نفس میدهد، و او چه خنده ملیحی کرد!
میگویند، هر چه که سن انسان بالاتر میرود، قدرت ریسک کردنش پائین می آید! اما من که هیج وقت ریسک نکرده ام، اکنون در میابم که در زندگی گاهی ریسک لازم است!
امسال بهترین روز هفته برای من نه آخر هفته که روز سه شنبه است! صبحش با آرامش شروع می شود! عجله ای برای صبح زود در محل کارم بودن،ندارم...درVIB معمولا ملت دیر سر کار می آیند...ظهرش با دوستان ناهار میخوریم که سر میز همه اینگلیسی صحبت میکنند و من میتوانم بفهمم و حرف بزنم و بخندم...عصرش با دوستان ایرانی در محل کار برای کافی خوردن جمع میشویم و باز کلی مخندیم و از بودن باهم لذت میبریم! و از همه زیباتر شب سه شنبه است که به کلاس نت خوانی میروم...سرودهایی که باهم میخوانیم بسیار زیباست...نمی توانم بگویم که چقدر از این کلاس لذت میبرم...و موقع برگشت هم در مرکز شهر در کنار ساختمانهای قدیمی و تاریخی شهر که نورهای سفید در تاریکی شب به آنها زیبایی دو چندان میدهد قدم می زنم!
وقتی به خانه میرسم، آرزو میکنم که ای کاش همیشه سه شنبه بود!