۱۳۸۹ اسفند ۲۴, سه‌شنبه

خانه جدیدم

امروز تقریبا 20 روزه که من اومدم خونه جدیدمون، تو فرودگاه لحظات بسیار سختی رو داشتم، پرواز با klm اصلا خوشایند نبود...رفتار بسیار زشت اونها تو فرودگاه آمستردام اشک منو در آورد ولی با همه ناراحتی ها تو فرودگاه آمستردام، با خوشی وارد فرودگاه کانادا شده و استقبال بسیار گرمی شدم. ماه ها بود که منتظر چنین لحظه ای بودم و دیگه فکر میکردم که وصل دوباره مان تو رویا امکان پذیر باشه...! اما با لاخره اون روز رسید و من ناگهان خودم رو تو آغوشش دیدم. به محض اینکه رسیدم یکی از دوستاش ما رو برای شام برد خونشون و من برای اولین بار خونه یه مراکشی رو از نزدیک دیدم. خونه و دکو راسینشون عربی بود...! همونجور که تو سریالهاشون دیده بودم. چای نعنای خوشمزشون و مدل غذا خوردنشون همه و همه برام تازگی داشت. آدمهای بسیار دوست داشتنی و مهمان نوازی بودن....برام هم یه ساعت دیواری عربی هدیه دادن...!
بعد از شام اومدیم خونه خودمون و من برای اولین بار پام رو تو این خونه گذاشتم...همه چیز آماده و مرتب بود...هر دو یه نفس راحت کشیدیم و دل سیر هم دیگه رو در آغوش گرفتیم! چقدر خیالمون راحت شده بود و از اون همه استرس یک دفعه رها شده بودیم! هفته اول نمیدونم چطور گذشت...گویی که توی این دنیا نبودم...همه چی بهم ریخته بود...تقریبا تمام وقتم باهاش میگذشت...حتی فرصت نمیکردم ایمیل هام رو چک کنم...تا حالا اینهمه حس نکرده بودم که زندگی مشترک اینقدر زیبا و باشکوهه... لحظات آخر تو بلژیک نگران بودم...با اینکه می دونستم که همه چی خوب تموم میشه...با اینکه خوب شناخته بودمش و می دونستم که برام سنگ تموم میذاره...میدونستم که عشق باشکوه و به یاد ماندنی برام به ارمغان میاره اما باز می ترسیدم...نگران بودم مبادا که جای خالی دوستام، خانوادم رو بیشتر حس کنم...میترسیدم که تنها بشم...می ترسیدم که استقلالمو از دست بدم...و...
اما...آه که چقدرهمه نگرانیهام رو به یک باره به اطمینان و آرامش تبدیل کرد...تصورش هم برام ممکن نبود...عشق پاکش، رو راستی بینظیرش، محبت بی دریغش، تکیه گاه امنش، آغوش گرمش...همه و همه به یکباره همه دلتنگیهام رو رفع کرد...محبتهاش خیلی بینظیر و قشنگه...اینقده کامله که هر روز فکر میکنم کنار مادرم و خا نوادم دارم زندگی میکنم...احساس می کنم که مادرمه...هر شب مثل یه بچه تو آغوش گرمش به خواب میرم و صبحها با نوازش مستانش از خواب بیدار میشم...آه که چقدر توی این خونه کوچیک و دنج زندگی آرام و با شکوهی دارم...تو گویی که توی یه قصری زندگی میکنم با هزاران خدمه که هرآرزوم رو برا آورده میکنن...!
دوستت دارم!

۱۳۸۹ دی ۲۵, شنبه

چقدر دل کندن سخته....!

هر چه که به پایان نزدیکتر میشم، دلهره و نگرانیم بیشتر میشه...رفتن چقدر سخته...اینجا کلی خاطره دارم همه رو یه جا میذارم و میرم...میرم یه جای دور! اینقده دور که هر وقت اراده کنی بری ایران نمی تونی...یه طرف مادرم و همه کسانی که دوستشون دارم منتظرم هستند، اینجا کلی خاطره دارم و زندگیم اینجاست...و یه طرف دیگه هم یک نفر منتظرمه...همه رو جا میذارم، می رم طرف اون یه نفر.........! تا یه خونه جدید، دوستهای جدید و ...پیدا کنم.
نمی دونم چی پیش میاد و یا اینکه اونجا چه سرنوشتی در انتظا رمه...اما میدونم که تا مدتها به جز یه نفر هیچ کس رو دیگه ندارم...اون یه نفر هم چقدر منو شناخته هنوز نمی دونم! دوستم داره می دونم! اما هنوز نمیدونم که میتونه جای مادرم رو بگیره؟ می تونه جای خالی دوستام رو پر کنه؟ بعضی وقتها دلهره عذابم میده! نمی دونم که هر وقت ناراحت شدم، می تونم مثل اینجا سرمو بندازم پائین و برم قدم بزنم و هیچ کسی تو خیابون مزاحمم نشه..!
چقدر ذهنم این روزها از فکر کردن خسته شده...کاش این سه هفته با خوبی و خوشی تموم بشه تا من بدونم که چیکار باید بکنم....
چقدر دل کندن سخته....!

۱۳۸۹ آبان ۳۰, یکشنبه

آه که چه دلتنگتم مهربانم!
دیگر تحملم تمام شده است...تمام سلول های وجودم تو را می خواهند...و من چه بیتاب و مشتاق منتظر لحظه ای هستم تا دستانم را در دستانت جا دهم و همچون کودکی در آغوش گرمت به امنیت و آرامش برسم.
زمان این روزها چه کند می گذرد، تو گویی که روزها به سختی به شب بدل شده و شب نیز برایمان همچون سالی طول می کشد...من نیز مانند تو روزها را میشمارم تا نگاهم دوباره در نگاهت گره بخورد...چه سرنوشتی داشته ایم! جدایی وصل، جدایی وصل، جدایی وصل...جدایی آه که چه سخت است دور از تو بودن! تا به کی چرخه سرنوشتمان، این بازی جدایی وصل را رها خواهد کرد؟

۱۳۸۹ مهر ۸, پنجشنبه

چکش به فرق من مزن ای صبر فولادین من
من ضربت پتک زمان سندان به سندان دیده ام

۱۳۸۹ شهریور ۳, چهارشنبه

من هنوز موئمنم! شعله ایمان هنوز قلبم را روشن نگه داشته است...خدایا هنوز در باورم هستی و رها شدن از تو برایم بسی دشوار است. هنوز در خلوت خود تو را صدا میکنم و با تو به سخن می نشینم!
آه که چه زیباست با تو بودن!
تو را هرگز رها نخواهم کرد ای اولین و آخرین امید من!

۱۳۸۹ مرداد ۲۸, پنجشنبه

عزیزم،

چند دقیقه ای هست که از بچه ها خداحافظی کردم و اومدم خونه. امروز بچه ها خیلی بهم لطف کردن، کلی دور و برم بودن تا من دلتنگی رو حس نکنم. همین که رسیدم خونه، دنیا دور سرم چرخید...هر طرف خونه داد میزد پس کو عزیزت؟ گلدونهای جلوی پنجره دلتنگت بودن! خونه رو دست نزدم، حتی مرتب نکردم...دیشب که کفشهامو جلوی تخت درآوردی، برشون نداشتم...تو حموم واکس موت جلوی چشممه...لباسهایی که از فرودگاه برگردوندم همه رو مبل وسط حاله...هنوز بوی قشنگت رو حس میکنم. من که هر شب سرم رو قلبت بود و صدای طپش قلبت بهم آرامش میداد، امشب نمی تونم بخوابم...اشکام سرازیرن..نمیدونم چیکار کنم...فقط صدات آرومم می کنه...کاش نذاشته بودم نفیسه بره...بد جور دلتنگتم عزیزم...
بیدار نشستم تا اینجا ببینم که هواپیمات به سلامتی نشسته تا خیالم راحت بشه.

۱۳۸۹ اردیبهشت ۳۱, جمعه

آه بعد از مدتهای طولانی، دوباره دلم خواست بیام اینجا و بنویسم...می خوام دوباره برگردم به همون حال و هوای قدیمی...
تو این مدت اتفاقات زیادی افتاده و من مثل همیشه باز پر از هیجان و دگرگونی بودم...کارام خیلی زیاد شده ولی در عوض آرامشم چندین برابر شده...
چند روز پیش آمستردام بودیم، مطلع شدیم که فستیوال موزیک آمستردام همون روز شروع می شه و برنامه آغاز فستیوال رو یک خواننده مصری (Amal Maher) آغاز می کنه! برای اینکه همه مردم بتونن ببینن، یه اسکرین بزرگ تو یه پارکی گذاشته بودن تا مردم مجانی این برنامه رو زنده ببینند...بعدن از مردم شنیدیم که بلیطش گرون بوده!
ما هم تصمیم گرفتیم یه سر به اون پارک بزنیم، وقتی رسیدیم اونجا کلی تعجب کردیم، مردم هلندی زبان چنان برای دیدن یک خواننده عربی اومده بودن که انگارCeline dion اومده بود. همشون کلی غذا و نوشیدنی آورده بودن و رو صندلی هایی که از قبل چیده شده بود نشسته بودن. اونجا بود که متوجه شدیم این خواننده قراره آوازهای خانم oum Kalthoum رو اجرا کنه و من تازه اونجا متوجه شدم که این خانم ام الکلثوم یک خواننده بی نظیر مصری بوده و خیلی از مردم دنیا می شناسن و همه مردم مصر دوستش دارن...مثل هایده خودمون...
خلاصه اونجا فهمیدم که چقدر از دنیا عقبم...تازه فهمیدم که اگه به جای اینکه تمام وقت از عربها بد بگم، کمی زبان عربی یاد می گرفتم می تونستم از آواز بینظیر خانم امل ماهر بیشتر لذت ببرم. واقعا زیبا خوند!
اینجا و اینجا میشه قسمتی از برنامه اون شب رو شنید و دید!


۱۳۸۹ اردیبهشت ۷, سه‌شنبه

کسی دیگر نمی پرسد
چرا تنهای تنهایم

۱۳۸۸ اسفند ۱۰, دوشنبه

سمینار

خیلی وقته اینجا سر نزدم، دلم برای نوشتن تنگ شده! دیگه حتی برای نوشتن یک جمله هم وقت پیدا نمی کنم!
امروز سر سمینار Prof. Ingrid Daubechies از دانشگاه پرینستون بودم که درباره آنالیز نقاشیها با استفاده از image processing صحبت می کرد! تقریبا تمام سمینار رو خواب بودم و گردنم هر از گاهی شل میشد و می افتاد و من بیدار میشدم. یه چند جمله ای گوش میدادم و دوباره می خوابیدم. نمیدونم چرا اینقدر خواب آلود بودم. البته من عادت دارم کلا سر سمینار ها بخوابم، بجز البته سمینارهای خودم.
سمینار رو توی یکی از ساختمانهای قدیمی دانشگاه برگزار کردن و قبل از صحبت کردن سخنران اصلی، سه نفر اومدن تو سن و کمی درباره این خانم صحبت کردن و اینکه لیسانسش رو از دانشگاه بروکسل گرفته! میکروفن هم تقریبا نیمه خراب بود و هر از گاهی هم سوت می کشید (نمی دونم سوت با ص یا با س...من از بچگی غلط املایی زیاد داشتم:-) )! خلاصه هر جوری بود تا آخر سمینار نشستم...فکر کنم یکی از دلایلی که رفتم به اون سمینار این بود که نزدیک فروشگاهی بود که من خیلی دوستش دارم و اغلب بهش سر میزنم.
به هر حال نیم ساعت مونده به تعطیلی فروشگاه خودمو به اونجا رسوندم و تونستم یکم خرید کنم. کلی برای خودم لباس پرو کردم. همه لباسهایی که انتخاب کرده بودم رو دوست داشتم بخرم ولی خوب خیلی گرون بودن...بهر حال دو تا شو با وسواسی تمام انتخاب کردم و بقیه رو هم با حسرت دادم به فروشنده..:-)
امروز داشتم فکر می کردم، یکی به خاطر درآمد خوب بر نمی گرده ایران و یکی دیگه به خاطر حجاب، یکی هم به خاطر آرامش اینجا دوست نداره برگرده ایران...منم به خاطر اتاقهای پرو اینجا دوست ندارم برگردم ایران:-)...با راحتی تمام اینجا میشه لباس پرو کنی و انتخاب کنی و یا اینکه پس بدی! آینه هاشونو که نگو!

۱۳۸۸ بهمن ۱۹, دوشنبه

بستان قدح از دستم ای مست که من مستم

سخن مستانه می گويم ولی هوشيار می گردم
گهی خندم گهی گريم گهی افتم گهی خيزم
مسیحا در دلم پیدا و من بیمار می گردم
بیا جانا عنایت کن تو مولانای رومی را
غلام شمس تبریزم قلندروار می گردم
نه من بیهوده گرد کوچه و بازار می گردم
مذاق عاشقی دارم پی ديدار ميگردم
خدايا رحم کن بر من پريشان وار می گردم
خطا کارم گناهکارم به حال زار می گردم
شراب شوق می نوشم به گرد يار می گردم