۱۳۸۸ بهمن ۱۹, دوشنبه

بستان قدح از دستم ای مست که من مستم

سخن مستانه می گويم ولی هوشيار می گردم
گهی خندم گهی گريم گهی افتم گهی خيزم
مسیحا در دلم پیدا و من بیمار می گردم
بیا جانا عنایت کن تو مولانای رومی را
غلام شمس تبریزم قلندروار می گردم
نه من بیهوده گرد کوچه و بازار می گردم
مذاق عاشقی دارم پی ديدار ميگردم
خدايا رحم کن بر من پريشان وار می گردم
خطا کارم گناهکارم به حال زار می گردم
شراب شوق می نوشم به گرد يار می گردم

شب سحر فکر من آن وصف رخ ماه تو بود

شب سحر فکر من آن وصف رخ ماه تو بود

هیچ نبوود ز من آن همه از جاه تو بود

خورده بودم که می ای تا که سحر رقص کنم

تا بگیرم به سماع آنکه ز درگاه تو بود

هیچ لایق نشد آن وصف تو را ماه جبین

بر تو یکتای سحر ماه صف راه تو بود

هیچ ندیدم صنمی چون تو به دیر صنمان

همگان خاک شدند چون دم آن آه تو بود

هیچ تاثیر نکرد آن می ناب ازلی

چون به سالی که جدا از بر گمراه تو بود

هیچ نبوود توان چون که به شعر میرزا

چون نظر برکنی از غیر نظرگاه تو بود

دوست دارم در پی ات آیم که انکارم کنی

دوست دارم در پی ات آیم که انکارم کنی

حلقه بر گوشم کنی رخصت بر این کارم کنی

بوسه برگيري ز من گيري رقيبان آتشين
تا که جانم گيري و فل الفور در نارم کني
با همه دم گيري و چون نوبت ما مي شود
سخت گيري بر من و خواهی که بيمارم کني
مدعی سازی همه با نام من یا هو زنند
تا به کفرم گیری و در چوبه ی دارم کنی
راه بر بندي من و گيري به سان عامري
تا که فرمان نابرم کوشي که آزارم کني
سجده گيرم بر درت هيهاي و هيهايت زنم
تا برون ايي مرا رسواي بازارم کني
بر همه منکر شوم بود خدایی جز تو من
تا به دنبالم شوی در نفی اقرارم کنی
سخت گیری انجمن فرمان به تنبیهم کنی
تا که باشد آورند دستور بر خوارم کنی
لیک من میرزای هم کوشم به شعر وهر سخن
وصف تو گویم که شاید یک دمی یارم کنی

۱۳۸۸ بهمن ۱۵, پنجشنبه

آشفته تر از این نتوانم، نتوانم
مستانه تر از می نشناسم، نشناسم
چون باغ من اینک بشود عالم اموات
تا در برت هستم، نهراسم، نهراسم
ای مهر تو ببسته دل و چشمم
بی یاد غمت، هیچ نمازی نگزارم، نگزارم
گرم آن روز که سبزان کنند آباد
بی شعر تو، وصفی نسرایم، نسرایم
اکنون که زعشق تو مرا، تاب نمانده است
ابلهم من که ز تو دل نربایم، نربایم