۱۳۸۸ شهریور ۵, پنجشنبه

گئجه لر آغیردی یاتانمیرام

ساعت اینجا 3:41 نیمه شبه...این روزها خواب درست و حسابی ندارم..خیلی از این وضعیت پر از استرس و هیجان تو کشور ناراحتم...هر روز یه خبر داغ و ناراحت کننده میاد بیرون...پس این وضعیت کی تموم میشه!
یه ساعت پیش با یه کابوس بیدار شدم...خیلی ترسیده بودم..نفسم بند اومده بود...هر شب با فکر و خیال این آدمهای شکنجه شده می خوابم...اگه این اتفاق برای خانواده من می افتاد، طاقت نداشتم...نمی دونم چه بلایی سرم می اومد..شاید دیوانه می شدم...خدا بهمشون صبر بده...
تنها مرهمم نوشتن تو اینجاست...دلم نمیاد با کسی در این مورد صحبت کنم که فکر اونم خراب بشه...از فردا دیگه خبر بیخبر! داره روحیم خراب میشه!
این روزها دارم کتاب شعر هوشنگ جعفری، شاعر زنجانی رو می خونم، چقدر زیبا شعر گفته..خودم هم باورم نمیشه که اینقدر شعرهای ایشون زیبا و پر مفهوم باشه...هر دفعه که می خونم بیشتر ازش لذت می برم...هر چند با شعرهای حافظ یه جورهایی مانوس شدم ولی این روزها کمتر میرم سراغش!

گئجه لر آغیردی یاتانمیرام، سنی خاطیریمدن آتا نمیرام
بیلیرم بو عشقیمین آخیری، باشیما بلادی سن اولماسان

گئدیرم دایان دانیشیم گئدیم، یانیرام دانیش آلیشیم گئدیم
هانی کاروان قاریشیم گئدیم، بورا غم سرادی سن اولماسان

۱۳۸۸ شهریور ۲, دوشنبه

شکنجه

الان داشتم فیلم شکنجه یک جوان ایرانی توسط نیروی انتظامی تو خیابون رو میدیدم، حالم خیلی بده! نمی تونم باور کنم که یه آدم اینقده می تونه پست و سنگ دل باشه! دیدن این فیلم دل هر آدمی رو بدرد میاره! فیلمش نه ساختگی بود و نه مال جای دیگه...خود خود ایران بود! همون جایی که براش دلمون می طپه! همون جایی که خا نوادم توش دارن زندگی می کنن...کنار آدمهای روانی زنجیری مثل همین نامردی که داشت تو فیلم یه جوونی رو ناجوان مردانه می زد!
با دیدن این فیلم خیلی احساس نا توانی می کنم...
یادمه، خیلی بچه که بودم یه شب تو تلوزیون، شکنجه پاسدارهای ایران رو نشون میداد که گویا توسط منافقین آن موقع انجام میشد، یادمه مادرم با دیدن این صحنه ها حالش خراب شد...من داشتم گریه می کردم...یادمه برای مادرم شربت آب قند درست کردن...فضای بدی بود و من نمی تونستم درک کنم که این چه کارهایی که اینا انجام میدن...ولی یادمه که اون موقع شکنجه فقط برای یه افراد خاص بود...یعنی اینقده وسیع نبود...در مورد ساواک هم چیزی نمی دونم...اون موقع هنوز به دنیا نیومده بودم...
اما الان وقتی این جور چیزها رو می بینم، با خودم فکر می کنم که اون آدم شکنجه گر هم از همین جامعه است و محصول فرهنگ و تمدن ایرانیه...با خودم فکر می کنم اونایی که به تمدن ایرانی افتخار می کنن، اگه بفهمن که تو همین ایران خودمون، مردم عادی به بهانه های مختلف دارن شکنجه می شن، باید برن کشکشونو بسابن و دیگه عمرا از تمدن ایرانی حرف نزنن!
به نظر می رسه که مردم زیادی تو ایران قساوت قلب دارن، مشکل روانی دارن...و هزار تا اخلاق ضد انسانی دیگه!
تمدن ایرانی اگر هم بوده مال گذشتگان بوده و من و شما توش نقشی نداشتیم..پس زیاد پز تمدن ایرانی رو ندیم که دنیا با دیدن این جور چیزها به ریشمون می خنده!

۱۳۸۸ شهریور ۱, یکشنبه

باورم کن، باورم کن نازنین
از همه بتوان ولی از تو یکی نتوان گذشت

۱۳۸۸ مرداد ۲۹, پنجشنبه

خبر

بالاترین، رادیو فردا، بی بی سی، گویا،...فیس بوک...کارم شده هر ده دقیقه خبر چک کردن! هر روز و هر لحظه منتظرم که یه اتفاق غیر منتظره بیافته، یا اینکه شکنجه های افراد بیشتری رو بشه....هر شب با فکر اون کسانی که شکنجه شدن می خوابم...از تصور اینکه مادر و پدری بطور ناگهانی خبر کشته شدن فرزندشونو بشنون غمگین میشم...نمی تونم خودمو جای اونا تصور کنم...حتی از تصورش هم بیمناکم!
خدا بهشون صبر بده!
چقدر سیاست بازی کثیفیه...هر کی رفته آلوده شده...هر کسی به نوبه خودش بد جور قدرت و ثروت چشمشو کور کرده...اما این یکی دیگه مغزش رو هم از کار انداخته...داره بد جور خودشو منفور میکنه! بدست خودش، داره ریشه خودش رو میزنه! دیگه کاری میکنه که وقتی مردم اسم مذهب رو میشنون بالا بیارن!
برای عزیزانم در ایران نگرانم...کاش این وضعیت زود تموم بشه!

۱۳۸۸ مرداد ۲۲, پنجشنبه

Enjoy it!

بیا بیا دلدار من
در آ در آ در کار من
توی توی گلزار من
بگو بگو اسرار من

ای فخر من سلطان من
فرمانده و خاقان من
چون سوی من میلی کنی
روشن شود چشمان من

هر جا روم با من روی
هر منزلی محرم شوی
روز و شبم مونس تویی
دام مرا خوش آهویی

صبر مرا درهم زنی
عقل مرا درهم شدی

دل را کجا پنهان کنم
دل را کجا پنهان کنم
در دلبری تو بی حدی

چون می روی
بی من مرو
ای جان جان
بی تن مرو
و از چشم من بیرون مشو
ای شاهده تابان من

بی پا و سر کردی مرا
بی خواب و خور کردی مرا
سرمست و خندان از در آ
ای یوسف کنعان من