وای كه چقدر خستم. انگار كه کوه کندم، هم خستگی جسمی و هم خستگی ذهنی...فردا هم کلی کار دارم ...چقدر از دیشب تا حالا درگیر بودم. اینقدر حرف شنیدم و حرف زدم كه دیگه نای نفس کشیدن ندارم. دلم میخواست یه یک هفته میموندم خونه و استراحت میکردم....وای كه این تعطیلات کریسمس کی از ره میرسه !
چقدر مدل آدما باهم فرق میکنه و به نظرم ما ایرانیها همیشه از این مساله برای خودمون مشکل درست میکنیم. همیشه باهم درگیریم. سرمون تو کار خودمون نیست خلاصه بگم كه حوصله زیادی داریم و دنبال این هستیم كه پیچیدگی تو مساله به وجود بیاریم. اصلا ساده فکر نمیکنیم. برای هر چیزی اما و اگر داریم. برای هر چیزی استثنا داریم. به قول پدر یکی از دوستان هنوز مساله دست دادن آقایون و خانوما اینجا برای ایرانیها حل نشده، یکی یه روز دست میده یه روز دست نمیده، یکی دست خانمی رو رد میکنه، یکی با یه عده دست میده با یه عده دست نمیده ( خودم هم جزو اون یکی ها :-))...حالا چطور میتونیم انتظار داشته باشیم كه مساله مهم مملکت به این آسونی حل بشه...واقعا كه از ماست كه بر ماست...عقب ماندگی ما آخرش هم برمیگرده به خودمون....! این قصه سر دراز دارد...
۱ نظر:
خسته نباشی ننه!
بعد مدتی تو وبگلاگت مطلب گذاشتی چرا اینقدر نا امید؟
صبر کن همه چی درست میشه! (البته حداقل 700 سال)
بابا دلم برای نوشته های قشنگت تنگ شده!!
سعی کن با انرژی تر باشی .
ارسال یک نظر