۱۳۸۸ مهر ۱۹, یکشنبه

ای دل شکایت ها مکن تا نشنود دلدار من

ای دل شکایت ها مکن تا نشنود دلدار من
ای دل نمی ترسی مگر از یار بی زنهار من

ای دل مرو در خون من در اشک چون جیحون من
نشنیده ای شب تا سحر آن ناله های زار من

گفتم امانم ده به جان خواهم که باشی این زمان
تو سرده و من سرگران ای ساقی خمار من

گفتم منم در دام تو چون گم شوم بی جام تو
بفروش یک جامم به جان وانگه ببین بازار من

مولوی

هیچ نظری موجود نیست: