۱۳۸۸ آبان ۳, یکشنبه

?niçin benden uzaktasın

her gün seni arıyorum,
niçin benden uzaktasın?
dağa taşa soruyorum:
niçin benden uzaktasın?

yanık bir bülbül ötüyor,
sesini hatırlatıyor;
yüzün gözümde tütüyor,
niçin benden uzaktasın?

çimenler sararıp yanmış,
çiçekler yere kapanmış,
yeryüzü çöllere dönmüş,
niçin benden uzaktasın?

şu köşede otururdun,
şurada ayakta dururdun,
şurada salınır yürürdün;
niçin benden uzaktasın?.

yüzüm gülmeye üşenir,
gözümden yaşlar boşanır,
sen yokken nasıl yaşanır?
niçin benden uzaktasın?

۱۳۸۸ مهر ۲۹, چهارشنبه

کی گفته اروپائیها تمیزن؟

امروز از دست این آدمهایی که ساندویچ ها رو با دستهای کثیفشون درست میکنن خیلی عصبانیم...دستشونو به پول می زنن، به کامپیوتر می زنن، سرشونو می خارن، بعد با همون دستها ساندویچ برای ملت درست میکنن! :-(
تازه خیلی هاشونم وقتی دستشویی میرن دستاشونو نمی شورن و یا فقط یه ذره نوک انگشتاشونو به آب میزنن...!!!!
واقعا که!

۱۳۸۸ مهر ۲۵, شنبه

من این دفعه بارسلونا هستم!

امروز بارسلونا هستم! شهر بسیار زیبا و جذاب و زنده!
خیلی از اینجا خوشم اومده...این همه شهرهای مختلف رو که دیدم، به نظرم اینجا از همه اونها جذاب تر و زنده تره! الان که ساعت 11 شب، خیابونها شلوغه و ملت تو رفت و آمدن!
خیابونهای بزرگ، فروشگاههای متنوع و شیک، ساحل جذاب، مردم مهربون، شاد و شهر پر از تنوع و جذابیت! فردا قراره با تور برم شهرو خوب بگردم...

۱۳۸۸ مهر ۲۳, پنجشنبه

من هنوز الچه هستم! :-)


اینجا کلی غذاهای خوشمزه دارن، انواع کوکو های خوشمزه، یه نوع برنج مخلوط با سبزیجات و روغن زیاد که خودشون بهش میگن عروس :-) (Arroz) که من خیلی دوست داشتم...سالادهای خوشمزه هم با زیتونهای عالی...
مردم اینجا خیلی خونگرمن...درست مثل ایران! کلی چراغ قرمز دارن ولی معمولا ملت پشت چراغ قرمز منتظر نمونن...یه نگاه اینور و انور میکنن..بعد رد میشن :-)
کنفرانس تو یه سالن خیلی مجهز به نحو عالی برگزار میشه بر خلاف ونکوور...با وجود اینکه تو دانشگاه بریتیش کلمبیا بود ولی خیلی بد برنامه ریزی شده بود...
هوا هم اینجا خیلی گرمه و من کلا همش فکر می کنم که هنوز تا بستونه!
خلاصه اینجا بهم خیلی خوش می گذره! :-)

۱۳۸۸ مهر ۲۲, چهارشنبه

My first impression from Elche in Spain


ساعت 10 صبح بود که رسیدم هتل...هتل خیلی تمیز و شیکیه..یه چند ساعتی گرفتم خوابیدم، ساعت 8 شب بود که یه سر رفتم بیرون تا شهر رو ببینم...بر خلاف بلژیک تمام مغازه ها و فروشگاهها باز بودن و مردم در رفت و آمد! احساس می کردم که شهر زنده است...قدم زدن در بین مردم مو مشکی، خونگرم، شلوغ و پر سرو صدا، تو خیابونهای کوچیک ولی زنده، پر رفت و آمد و همین طور دیدن پارکهای شبیه ایران احساس خوبی بهم داده بود...
به نظر می رسه که مردم اینجا مثل بلژیک ثروتمند نیستند، اجناسی که تو فروشگا ها دیدم زیاد از کیفیت خوبی بر خوردار نبودن..
از نکات جالب دیگه این که، مردم بیشتر گل من گلی می پوشن و لباسهای جینگول ونگول:-) زیاد اینجا پیدا میشه...درست مثل ایران خودمون :-)
فعلا برای امروز بسه...فقط اضافه کنم که پذیرایه کنفرانس عالیه و خیلی خوب برنامه ریزی شده..از صبح هم کلی خوراکی های جدید و خوشمزه خوردم...جای همه دوستام خالی:-)

۱۳۸۸ مهر ۱۹, یکشنبه

ای دل شکایت ها مکن تا نشنود دلدار من

ای دل شکایت ها مکن تا نشنود دلدار من
ای دل نمی ترسی مگر از یار بی زنهار من

ای دل مرو در خون من در اشک چون جیحون من
نشنیده ای شب تا سحر آن ناله های زار من

گفتم امانم ده به جان خواهم که باشی این زمان
تو سرده و من سرگران ای ساقی خمار من

گفتم منم در دام تو چون گم شوم بی جام تو
بفروش یک جامم به جان وانگه ببین بازار من

مولوی

۱۳۸۸ مهر ۱۴, سه‌شنبه

مشکل پسند :-) ( اینجا گوش کنید )

این آهنگ حسابی رقصیه...یادش بخیر، خونه که بودم چقدر می رقصیدم...نرگس می رقصید و من بی استعداد هم ازش تقلید می کردم...آخرش هم نفهمیدم دستاشو چطوری تکون می داد! :-)
حالا اینجا نرگس که نیست، دیگه رقصیدن برام سخت شده...امروز به خودم گفتم بلند شم یکم حرکات موزون انجام بدم تا یه ورزشی کرده باشم...اما خوب دیگه جلوی آینه پر خرت و پرت بود...منم که بدون آینه نمی رقصم :-)
امروز کلی ملت تو گنت رفتن رو اعصابم، حالا مجبورم کلی آهنگ شاد گوش بدم تا دپرس نشم :-(
تو اونی که می مونی،تو آرامش جونی
تو هدیه ی خدایی که انقد مهربونی
تو نوری مثل خورشید که تاریکی رو بردی
اینم یکی دیگه از آهنگهای شاد شهرام صولتی!
اینم یکی از آهنگهای شاد قدیمیه صولتی :-)