۱۳۸۷ آذر ۱۸, دوشنبه

حس زنده بودن!

هیچ چیز مانند نوشتن نمی تواند مرا آرام کند. خوشحالم که هنوز چشمانم بقدری روشن است که در تاریکی هم قادر به تشخیص کلمات است و دستانم اینقدر قدرتمند است که میتوانم بنویسم. و این نوشتن مانند مرهمی است بر زخمهای کوچکی در قلبم که هر از گاهی سر باز می کنند.
آنهایی که همیشه از دنیای مدرن و زندگی پر هیاهوی ماشینی در فرار بوده اند، و همیشه در تخیلاتشان گریزی به دنیای کوچک و ساده خود داشته اند، میدانند که این دنیای ساده و بی هیاهو در واقعیت وجود ندارد و ما ناگزیریم که با خوبی ها و بدیهای دنیای مدرن آشنا شده و بپذیریم. باید که آرمانمان را فدای واقیت کنیم و این چه سخت است برایمان! روحمان مقاومتی عجیب برای این فدا شدن نشان می دهد! اما ما می توانیم!
گذشت زمان، مناظر بیشتر و پیچیده تری از دنیای اطرافمان را آشکار می کند و بیش از پیش واقعیت ها را نشان میدهد و ما به این می اندیشیم که تغییر این دنیای بزرگ عملا غیر ممکن است! آنچه که باید تغییر کند ما هستیم! تا زنده بمانیم! تا زنده بودن خود را حس کنیم!
روح سرکشمان باید در این دنیای متمدن رام شود تا ما نیز آن کنیم که لازمه این زندگی مدرن است.

عقل و تیزهوشی، سیاست و پیچیدگی، دوستی های گسترده و نهایتا خود پرستی، کار و پول و همینطور جنگ، پیروزی و شکست جزئی از زندگی مدرن هستند که باید آنها را پذیرفت. برای زندگی در این دنیای متمدن پر از اجزاء پیچیده، باید قلبی بزرگ و سخت داشت تا بتوان این اجزاء سخت را در آن جای داد. تا بتوان قلب را برای زندگی کردن زنده نگه داشت.
و اینک زندگی ساده باشد یا مدرن، سخت باشد یا نرم، پر هیاهو باشد یا آرام، زیبا باشد یا زشت، آسان باشد یا پیچیده، مهم نیست! آنچه که مهم است این است که ما می خواهیم زنده باشیم و زندگی کنیم!

۱ نظر:

ناشناس گفت...

گویا مهمونی دیشب خیلی پیچیده بوده!